۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

اربعین! و ما ادراک ما اربعین!؟

شهر مکه، شهر بزرگی نیست. حداقل آن گونه که ما از بزرگ، تهران و شهرهای ابرشهری عالم را مراد می کنیم، بزرگ نیست. مکه خیلی که باشد می شود یکی دو منطقه ی تهران! 
هر ساله موسم حج در حدود دومیلیون زائر ، سفید پوش و شیک! در مکه جمع می شوند، می آیند و می روند، می گردند و مروه را تا صفا، صفا می کنند! همین دو میلیون و اندی با هم به عرفات می روند، وقوف می کنند اصطلاحا! شب را می مانند و بعد مشعر و آخر سر منا.... 
مناسک دارد حج؛ آخر! 
دو میلیون در چند روز ناقابل همه ی شهر را پر می کنند و آداب به جا می آورند. شهری که چندان بزرگ نیست ؛ مکه... 
همین دو میلیون و اندیِ هر ساله، مکه را یک‌پارچه هتل کرده... هتل های غولی که آسمان مکه را خراش داده اند و تا چشم کار می کند هتل است. 
دو میلیون و اندی زائر با تمام امکانات و لباس های شیک سفید. 
و نمی مانی وقتی هر ساله خبر فوت گاهی تا صد نفر را می آورند که از فشار زیاد در منا وفات یافته اند؛ همه چیز طبیعی ست گویا.... 

×××


کربلا همان یکی دو منطقه هم نیست ؛ به جهت مساحت! 
شهری کوچک با یک مرکز اصلی، همه چیز در کربلا دور حرمین شکل گرفته است و در طواف به دور آن... شاید این بارز‌ترین شباهت میان کربلا و مکه باشد! همه چیز رو به سوی حرمین دارند. 
تا چندی قبل که صدام حکومت می کرد، خبری نبود! یعنی نمی شد. چهل سالی بود که نمی‌شد. 
آن قدر که جوان‌‌های آن سال‌ها پیری خود را هم پشت سرگذاشته بودند و بر دلشان مانده بود داغ این نشدن! جوان های این سال‌ها هم هیچ خاطره ای نداشتند از آن‌چه در داستان ها برایشان می گفتند. آخر خفقان بود این چهل سال.... 
صدام که با خفت برداشته شد، گرچه به دست بدتر از خودش، اما کنارهمه ی مناقشات سیاسی و دعواهای جنگ، چیزی آرام آرام میان مردم عراق پیچید. سینه به سینه.... اربعین. 
داغ پیرترها زنده شد و جوان ترها با دو چشم منتظر تا ببینند آن چه را که در داستان های مادربزرگ هاشان شنیده بودند. 
محرم آمد. عراق بعد از چهل سالی دوباره سیاه پوش شد. کربلا غوغا بود اما؛ همه چشم ها، چشم انتظار اربعین بودند. زیارت اربعین ؛ یکی از پنج علامت شیعه...... 


×××

هر سال خبرهای ضدو نقیضی به گوش می رسد. یکی می گوید هفت، دیگری ده، فرماندار کربلا اعلامیه می دهد که دوازده، محلی ها باور ندارند به کم‌تر از پانزده! دوازده میلیون زائر شیعه ! همه و همه در دو شبانه روز! شب اربعین را سعی می کنند در کربلا باشند روز اربعین، حشر به پا می کنند و شام اربعین می مانند و فردایش ناگهان شهر خالی می شود. 
دوازده میلیون زائر بی هیچ امکاناتی، با لباس های خاکی، شب و روز را در شهر سپری می کنند. نه هتلی هست نه اگر هم مسافرخانه ای باشد، این ظرفیت را دارد که زائران حسین (ع) را جای دهد. 
کربلا در این چند شب و روز ، شب و روز ندارد؛ نیمه‌های شبش از ظهر گرم ترست؛ از حرارت تن ها. 
این سال ها هیچ گزارشی نشده که کسی در فشار اربعین قالب تهی کند؛ بمب می گذارند نامردها؛ خیلی زن ها و بچه ها را می‌کشند اما کسی از فشار و نابه‌سامانی، از بی برنامه‌گی تلف نشده تا به حال... این جا مدیریت آل سعود نیست که جان بهایی نداشته باشد. این جا مدیر، حسین(ع) است پس جان اگر شرف یابد، به بهایی بی نهایت خریداری می شود، به بهای دیدار ، شهود ... شهادت. 
از ایران که باشی، با همه ی امکانات هم که عازم باشی، بیست کیلومتری کربلا باید نعلین های امکاناتت را بکنی ، ماشین را رها کنی، بارها را بسپاری به کسی که با موتوری چیزی برایت بیاورد و جایی تحویل‌ت دهد؛ و پیاده راه بیافتی...... 
تو این طور هستی وگرنه مردم عراق از بصره، چهارصد کیلومتر را راه می‌آیند. پیاده از موصل می آیند از کرکوک می آیند! از همین نجف چهل کیلومتری می‌آیند؛ آن قدر که جاده ی نجف – کربلا متصل راهپیمایی ست سه روز و سه شب! 
از ماشین که پیاده می شوی غبار صحرا که به چشمانت عادت می‌کند، مقابل را تا افق، هیبت های تیره‌ای می بینی که باد قبا و عبا و چادرشان را به بازی گرفته است. سر به عقب که برمی‌گردانی، تا چشم کار می کند، صورت درهم رفته اما آرام زائران حسین (ع) است و لب هایی که مدام تکان می خورند. 
این که می نویسم تا چشم کار می کند را تا نبینی در نمی یابی؛ صحرای عراق، مسطح ست و چشم خیلی خیلی کار می‌کند، وقتی می نویسم تا چشم کار می کند، حساب کن این را. 
توی ایرانی اگر حتی نخواهی هم یک روزی را پیاده در راهی! هر چند خیلی‌ها ترجیح می‌دهند که از نجف تا کربلا را پیاده بروند اما. 


×××

یک روزی را پیاده ای و چه قیامتی ست این یک روز..... 

پیرمردی عصا می زند و می ترسد که نرسد.... 
مادری بچه ی سه ساله اش را سوار جعبه نوشابه ای کرده و با تسمه ای می کشدش، چهارصد کیلومتر را گاهی، و بچه در تکان های جعبه غرق لذت ست..... 
دسته ای دیوانگی می کنند گویا..... 
یکی حیران مدام مقابل را می نگرد و بعد آستینش را به صورتش می کشد و این را تا شب هزار بار دیگر تکرار می کند 
یکی قرآن به دست ، بلند بلند می خواند... 
صداها همه گم اند، از بس همهمه است این دوازده میلیون را......... 
چقدر معلول، بی پا، شل، علیل و ناتوان می بینی که خود را می کشند تا نکند نرسند؛ فردا را... و یعضی شان یک ماهی زودتر راه می‌افتند..... 
گم می کنی هزار بار، نه راه را، که خود را. 
هزار بار از خودت منصرف می شوی وقتی می بینی همه از خودشان منصرف شده اند وقتی پا در راه گذاشته اند. ذوب می‌شوی در توده ی ملت! 
ناگهان برمی گردی! این ها توده ی مردمی کمونیستی نیستند! این ها ملت نیستند. این ها امت ند. امت واحده ی اسلام. 
شعار نمی دهم! این را به عینه می بینی. می بینی که قطره ای هستی تنها در دریای امت اسلام. از خودت منصرف می شوی... 
خیلی ایرانی‌ها، از ترس مریضی یا هر چیز دیگری اول مسیر دوری می کنند از چایی‌ها و غذاهای موکب های اعراب که دوازده میلیون را با یک دسته استکان چای می دهند!!! و حتی نمی شورندشان! 
اما وقتی به نیمه رسیدی و منصرف شدی از خودت، می بینی که از هر چیزی بیشتر، تمایلت به همان چایی به ظاهر کثیف جوان‌ک عرب است که حالا دیگر نه جوانک است نه عرب..... 
منصرف می شوی از خودت؛ به درون موکب های اعراب می روی 
خیلی پیش تر از سراسر سرزمین عراق هیئت های عزاداری -موکب- بار و بنه می بندند و می آیند در حاشیه ی اتوبان ها و جاده های منتهی به کربلا، بساط می گسترانند و تا چند روز بعد اربعین هم هستند. آن قدر که ده دوازده کیلومتر پایانی اتوبان منتهی به شهر را مانند شهر می کنند از بس کنارهم کنارهم موکب می زنند و تو دیگر صحرا را نمی بینی... همین موکب ها مدام چای و غذا و قهوه و نذری می دهند و همه‌ی ساعات روز می‌دهند و به همه می‌دهند و با زور می‌دهند و اگر نخوری اخم می‌کنند و تو که همین موکب قبلی ناهار خورده ای برای دل‌داری برادرت مجبوری دوباره و چندباره ناهار بخوری و چون دیگر نمی توانی راه بروی، باید چرتی بزنی و همین که می خوابی چرتی بزنی، با روی گشاده و اخلاق نیمه تند عربی می‌آید سروقتت و به زور هم که شده ماساژ و مشت و مالت می‌دهد... 
و انگشت به حیرت می گزی و می مانی که او در قبیله ی خودش کسی ست برای خودش و حالا تو را مشت و مال می دهد و خادمی می کند و احترام می گذارد و تو را زائرالحسین(ع) خطاب می کند... 
عربی، عجمی را مشت ومال می دهد و خادمی می کند! مرده ست تمام سنت های جاهلی قدیم و جدید این جا... نه صحبت از نژاد و خون است –آن طور که در جهان کهن بود- و نه حرف از مال و منصب و جایگاه –آن گونه که در جهان مدرن امروز هست-. مرده است تمام سنت های جاهلی قدیم و جدید این جا.... 
از موکب اعرابی که بیرون می آیی تا چشم کار می‌کنی چشم ست و سر و دست ست و پا. 
می روی و می روی تا خورشید شرم کند غروب آخرش را و برود توانش را جمع کند تا فردا بر ظهر اربعین بتابد. به کربلا که می رسی نمی‌دانم برای همه این طور رخ می‌دهد یا نه اما راه حرمین را می فهمی بی تابلو و راهنمایی..... 
کربلا؛ همه ی شهر شده مثل روزهای شلوغ حرم امام رضا (ع) و از کیلومتری مانده به حرمین دیگر روضه‌ی منوره ی امام رضا (ع) مدام مقابل چشمانت هست. 
به ندرت می توان درست گام برداشت و متوقف نشد. گاهی برای طی مسافتی صد متری، یک ساعت سرپایی و در زیر فشاری که گاهی با خودت تصمیم می گیری اشهدت را بگویی، حادثه که خبر نمی کند! 
راستش خودت هم بدت نمی آید دیگر نروی، همین جا جان دهی. 
هر کس را اربعین می بینی، در نگاهش می خوانی که یک آرزو دارد انگار... 
که نرود. بماند. تا همیشه. 


×××

با این وجود اعراب بادیه را که گاهی پانزده روزی را پیاده آمده اند و از خاک صحرا خورده اند و خون دل، می بینی می‌آیند با کاغذی در دست که زیارت معروف اربعین اباعبدالله الحسین (ع) را در آن با هزار غلط املایی و نگارشی نوشته اند، شروع می‌کنند با صدای بلند و انگار اعتراض و البته عجز و شوق و مهر و دل؛ شروع می کنند تند و تند خواندن و تمام که می شود می روند با موج همیشه جاری تا ضریح، به ضریح که می رسند می بوسند و نمی مانند و می آیند و می روند بین الحرمین و از دور سلامی به عباس(ع) وفا می کنند و بعد وارد می شوند و زیارتی مختصر و راهی می شوند به دیارشان! 
همه چیز در ساعتی -کم‌تر- رخ می‌دهد و راهی می شوند! پانزده روز خاک صحرا و خون دل ، ساعتی عرض ارادت و شوق و نیاز و دوباره پانزده روز خاک صحرا و خون دل 
و نیروی به قدرتِ یک سال 
و آتشی که هرگز خاموش نمی شود. 


×××

این تمام اربعین حسین است. 
و تو که عادت داری به بغل گرفتن ضریح امام رضایت و دردودل کردن از کوچک و بزرگ زندگی ات با او ساعت‌ها، حیران می مانی! آخر این چه آتشی ست که لهیب‌ش دامن این امت را گرفته است. چه دردی ست که درمان ندارد. چه سودایی ست که پایان ندارد. 
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست ....... 
می مانی از این نمایش عظیم بشری! می مانی از این بزرگ‌ترین اجتماع انسانی روی کره‌ی زمین! می مانی از آتشی که بعد از هزار و چهارصد سال هر روز گداخته تر است! می مانی ازآن چه دارد در عالم رخ می دهد! 
شرمنده می‌شوی از تجربیات اندک‌ت! شرمنده می‌شوی از دنیای کوچکت! شرمنده می شوی از نداریت؛ که دارایی‌ش پنداشته‌ای! شرمنده می‌شوی از این که هستی! هنوز هستی.... 
همه را دوست داری! دوست داری همه ی عرب ها را در آغوش بگیری و زار زار غریبی امت را گریه کنی! دوست داری سر به دامن زن های بادیه بگذاری و سیر گریه کنی. دوست داری این امت را.......دوست داری! 


×××

شب هنگام، کربلای ملتهب داغ روز اربعین، کسی پر نمی زند! 
شهر بعد از ده‌ای که روی آرامش ندیده حالا آرام تر از همیشه است. 
حالا نوبت آسمان است؛ تا ببارد! 
و می بارد و می بارد! آن قدر که زمین را آب بر می دارد! آن قدر که غصه می خوری به حال برادران موکبی‌ت که زیر باران چه می کنند!؟ آن قدر که ازخودت و مسافرخانه‌ی محقرت شرم‌ت می گیرد. 
باران می آید! مگر باران بتواند این آتش را موقتا بخواباند و این داغ را برای امسال هم مهر کند تا مگر سالی دیگر و اربعینی دیگر بیاید تا این داغ سر به مهر دوباره سرواکند! 
مردم خیلی راحت و خیلی ساده با هم حرف می زنند و اخبار چهل تنی را که در بمب گذاری محله شمالی شهید شده اند، رد وبدل می کنند. همه چیز عادی ست. همه می دانند که بعضی از رازها تنها به خون فاش می شوند. هیچ کس باکی ندارد و تازه آه گرم حسرت زیاد می بینی؛ که چرا من نه!!!؟ 



×××

اربعین راز سربه‌مهری ست که هنوز گویا زمان افشای آن نرسیده است.... 
اربعین محشر کبرایی ست که هنوز تجربه ی بشر لیاقت حضورش را نیافته است. 
اربعین را از قاب تصویر تلویزیون ها و از روزن رسانه ها نمی توان دید! 
باید مزه اش کنی تا بفهمی چه می نویسم؟ 

اربعین ..... 



---------------------------------
پی‌نوشت:
- این بریده ای از سفر سال قبلم بود با کاروان بچه های هنر ، اربعین حسینی ، کربلای معلا.....
- آخ که هنر و هنرمند چه باری بر دوش دارند!

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

تکامل هنر غرب

بت‌من رو به یه معنا ، باید اسطوره‌ی حماسی دنیای غرب معاصر بدونیم!
حداقل یکی از اسطوره‌هاش.. 
بت‌من به زبون ما، شاید همون پهلوون فرهنگ غربه، نمی دونم ! شاید رستمش.....
در این صورت ماشین بت‌من یا همون بت‌موبیل، مرکب پهلوونه و به یه معنایی همون رخش رستم!

مرکب پهلوون نماد و نشانه ی خیلی چیزهای اون پهلوونه... سرعت‌ش! ابهت‌ش! اراده‌ش! و .....
هیچ کدوم از ما مطمئنا نمی تونیم تصویری از رستم رو روی یه خرِ نذارِ مریض تو ذهنمون بپذیریم! D:
خب !
بت موبیل هم همینه! مرکب بت‌من! اسطوره‌ی حماسی(!) دنیای معاصر.....


این  کمیک،  تحولات ماشین بت‌من رو در یه پرده به نمایش گذاشته! کار خوبی شده و گرچه شاید به هدف این نذاشتن‌ش که ما بشینیم و به استنادش، از غرب بد بگیم اما حالا که می‌شه گفت، چرا نگیم!!؟ :)
نگاه کنید : 



این پست رو گذاشتم تا دوهزار و یازده مسیحی سربرسه بعد بذارم!
حالا می شه گفت
امروز در پس گذر هفتاد سال  از حماسه‌ی (!) بت‌من ، هنوز هم مرکب اسطوره‌ی حماسه‌ی غرب از آسمان دنیا فراتر نرفته.......
هفتاد سالی که یه عمره ....

به نظرم تمام اون چیزی رو که غرب تو این هفتاد سال بهش رسیده، مثلا تو وادی هنر، و میزان جهش و تکامل هنر دنیای غرب رو می شه در این یه پرده به خلاصه دید...

این ست تمامِ تمامِ تمامِ تکامل هنر و فرهنگ غربی ..... باور کنیم.


-------------------------
پی نوشت:
این لابه‌لای پست های ضرورت بازتعریف تاریخ هنر، محض یه رفت و برگشت (بهش می گن: ووله!!!) این پست  اومد.... :)))
راستی اگه کسی باکیفیت بهتر خواست این کمیک رو ببینه به این آدرس برین، من برای سبک شدن بلاگ کیفیت رو پایین اوردم:
http://graphjam.files.wordpress.com/2011/01/batmobile_page.jpg

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

هنر بشر غارنشین!؟


از اولین نقاط قابل بحث،در محتوای متون تاریخ هنر و تمدن مشهور، نحوه‌ی برخورد آن‌ها با مساله‌ی بشر اولیه و آغاز زندگی بشر بر روی کره‌ی زمین، نتایج مطرح شده و تفاوت آن‌ها با متون دینی و فرهنگی اقوام است. 

هنر در تاریخ هنر از دیدگاه اهل فنی، نظیر جنسن، متناظر با تصویرسازی و بیان نمادین به‌شمارمی‌آید. جنسن در ابتدای تاریخ هنر خود می‌نویسد: 

« برخی پژوهش‌گران معتقدند آن نوع تصویرسازی و زبان نمادین که امروزه می‌شناسیم، نتیجه‌ی ساختار تکامل یافته‌ی مغز است که به انسان ناطق نسبت می‌دهند. هنر زمانی پدید آمد که انسان جدید از آفریقا به اروپا، آسیا و استرالیا رفت و با انسان نئاندرتال اوراسیای غربی روبه‌رو شد و در نهایت جای او را گرفت. .... برخی محققان با این نتیجه گیری مخالفند. به اعتقاد ایشان جهش ژنتیکی مربوط به ساختار مغز توانایی تفکر انتزاعی را ایجاد کرده و زبان نمادین و هنر بازنمودی تحول ناگهانی در تکامل انسان بوده‌اند. هر آن‌چه به این توانایی شکل داده باشد، چه با فرآیندی تدریجی روبه‌رو باشیم و چه با جهشی ناگهانی، در تاثیر این تحول بر پیدایش فرهنگ انسانی که به ایجاد تصاویر ناتورالیستی انجامید، نمی توان شک‌کرد." 

شاید اندک مسامحه‌ی جنسن در بیان مبدا بشر هنرمند آغازین را بتوان معلول شخصیت مذهبی و تحت تاثیر معارف مسیحی او دانست، ولی به راستی همین اندک مسامحه نیز از دیگر بزرگان تاریخ هنر و تمدن مشاهده نمی شود. 

تاریخ نویسی بشر نخستین در غالب تواریخ هنر، با بنیان‌های مادی و تجربی و بی‌توجه به اسناد وحیانی و متون کهن آغاز می‌گردد. در ادامه در بررسی سیر تحولی بشر نیز با وجود نگاه های گوناگون، مادی بودن و بی توجهی به متون الاهی، مشترک تمام این نگاه هاست. از جزییات این نقد می گذرم! اما علاقه مندان می توانند در فصل اول از کتاب سی و دو هزار سال تاریخ هنر فردریک هارت توصیف مناسبی از انواع این نگاه ها را پیگیری کنند. 

متون تاریخی امروز، به مساله‌ی خلق نخستین با پیش‌زمینه‌ی ذهنی نظریه‌ی تکامل می‌نگرند. بدین ترتیب، بدون ارائه‌ی دلایل محکم، بشر اولیه را امتداد نسل‌ بشر میمون‌نما می‌دانند که در آغاز دوره‌ی دیرینه‌سنگی پس از دوره‌ای میلیون ساله، به صورت بشر امروزی شروع به تصرف در زمینه اطراف خود نمود.


اسناد به جامانده از دوره‌ی دیرینه سنگی مورد ادعایی برای نسل بشر، چندین غار نقاشی شده در غرب اروپا و افریقاست (ادعایی ، مربوط به 30 تا 10 هزار سال پیش). نقاشی ها و ابزار یافته شده در این غارها به طرز عجیبی (برای بشر امروزی!) خوش ساخت و برخوردار از فنی پرورش یافته گزارش شده اند (تصویر بالا مربوط به  غار لاسکو در فرانسه از زیبایی سحرانگیزی برخوردار است... و در آغاز این مباحث هم آوردمش!)
به راحتی می توان کیفیت بازنمایی این نقاشی ها را با نقاشی های چند هزاره ی بعد قیاس کرد. اما نکته ی بسیار عجیبی در این نقاشی ها مشاهده می شود ....... 

هلن گاردنر تاریخ نویس شهیر هنر در شرح شگفتی خود از این نکته‌ی عجیب در نقاشی‌های مانده از دوران دیرینه‌سنگی می‌گوید : 

« پیکره‌ی انسان در میان انبوه جانوران نقاشی شده بر دیوارها، تقریبا یک‌سره از قلم افتاده است. در این‌جا دست‌کم دو مورد استثنایی قابل ذکر وجود دارد. در یک نقاشی شگفت‌آور در غار لاسکو مردی لاغراندام نشان‌داده‌شده که در برابر یک گاو وحشی عظیم‌الجثه و شکم‌ دریده درازکشیده یا احتمالا توسط کرگدن سمت چپ که از صحنه خارج می‌شود، نقش زمین شده است. هر دو جانور با همان دقت ماهرانه‌ای نمایانده شده‌اند که ما عموما از هنر غارنشینان انتظار داریم؛ ..... لیکن مردی که چهره‌اش به پرنده‌ای می‌ماند (احتمالا نقاب زده؟) با دست هنرمند تازه‌کار و ناماهر در هر مکان و زمانی کشیده شده است. وضعش گنگ است. آیا مرده است یا در خلسه فروروفته است؟ ..... مهم‌تر از آن این است که پرسیده شود: «چرا تصاویر انسان و جانور به گونه‌ای متفاوت نمایش داده شده اند؟»..... در غار سه برادر واقع در کوه‌های پیرنه موجود انسان‌گونه‌ی عجیبی دیده می‌شود که بر چهره‌اش نقاب و بر سرش شاخ گوزن شمالی زده است، و این چهره‌ی احتمالی یک جادوگر است. »


تصویر بالا : اتود دستی تصویر مربوط به موجود عجیب انسان گونه، غار سه برادر
تصویر پایین : قامت لاغراندام خوابیده در کنار گاوعظیم جثه، غار لاسکو

گاردنر با وجود تردیدی که در پس مواجه با این نگاره‌ها، پژوهش‌گر منصف را فراخواهد گرفت، باز هم با توجه به پیش‌زمینه‌ي ذهنی خود مبنی بر امتداد نسل آدمی از میمون‌های متکامل در میلیون‌ها سال زندگی بر زمین، حکم به انسانی بودن این نگاره‌ها می‌دهد و تنها این سوال را باقی می‌گذارد که بشر اولیه چرا از آدمی تصویری ترسیم نکرده و اگر در استثنائاتی نیز نظیر دو مورد اشاره شده، این کار انجام شده است، چرا ترسیمات شباهت بسیار کمی به انسان امروزی دارند؟ 

به راستی چرا نگاره های این قدر دقیق غارهای اولیه ی بشری! که از حیث قدرت فنی نقاشی در مرتبه ی بالایی هستند و به تصویر بسیاری از حیوانات در حالات مختلف پرداخته اند، عاری و خالی از نگاره ی پیکره ی انسانی هستند!؟ 

ابهامی که در این پست در مورد نگاره های غارها در ذهن تان ایجاد می کنم از آن‌جا به‌وجود می‌آید که: 

اولا این پیکره های انسانی گزارش شده در این نقاشی‌ها کم‌ترین شباهت را به پیکره‌ی انسانی دارند و تنها با پیش فرض ذهنی مشخص می‌توان آن‌ها را انسان نامید. 

ثانیا بر اساس متون و اخبار ادیان و اساطیر، عمر بشر – فرزندان آدم - کم‌تر از این میزان است که بر اساس آزمایش برای عمر غارها تخمین زده شده است. 

ثالثا منطقه‌ی زندگی آغازین آن‌ها در زمین در خاورمیانه ی فعلی بوده است و غارهای فرانسه و اسپانیا و آفریقا به راحتی در این روایت نمی‌گنجند. 

این‌ها همه در حالی‌ست که، روایت تاریخی مشهور از پس سیر بعدی تاریخی و شکل‌گیری تمدن‌های بزرگ در بین‌النهرین به آسانی بر نمی‌آید در حالی که متون دینی و اساطیری به سادگی سیر تمدن بشری در بین‌النهرین و سپس مصر و بعد از آن را توجیه و تفسیر می‌کنند که آرام آرام ان شا الله به آن می پردازیم....

هنوز این پرسش بدون جواب باقی مانده که آیا یافته‎های باستان‎شناسانه‌ی مربوط به 15 تا 10 هزار سال پیش نسبتی با آدمیان و تمدن انسانی امروز دارند یا خیر؟
دوستان! برای پرسشی به این بزرگی و ریشه ای که مسیر تاریخ تمدن و هنر معروف را دگرگون خواهد کرد، باید به خودمان جرات دهیم! این پرسش بر خلاف تصور بعضی، به هیچ عنوان پرسش گزافی نیست.....



۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

Story / History


واقعا چه تفاوت عمده ای میان تاریخ مستند و داستان تاریخی وجود دارد که این چنین برای اثبات ضرورت بازتعریف محتوای تاریخ هنر و تمدن، از این نقطه آغاز می‌کنیم؟ چه ضرورتی دارد که ریشه‌ی این بحث را در این خاک بنا نهیم ؟ 

آن‌چه موجب این آغاز می‌گردد، تمایل این نگاشته و سلسله بحث‌ها به هم‌زبانی با بشر معاصر و تکیه بر نقاط مشترک است. می توان فریاد زد یا نوشت که من این را قبول ندارم، اما بی‌شک این اعتقاد هر چند درست در سطح اعتقادی شخصی می‌ماند، درحالی‌که در بازتعریف گفتمان‌های موجود، یک طرف قضیه جهان غرب و انسان معاصر است و اگرچه هدف مجاب‌کردن او نیست اما هم‌زبانی با او و حرکت در مسیر مشترکات امری خیر به نظر می‌آید. قل تعالوا الی کلمه سوا بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا ..... 

تردید در شیوه‎های تاریخ‎نگاری، موضوع جدیدی نیست و تنها به حوزه‎های هنر و معماری محدود نمی‎شود. اریش فون دنیکن[i] از کسانی است که سیر تاریخ جهان را در کتاب‎های "ارابه خدایان" و "تاریخ نادرست است"، در دوره‎های معاصر مورد تردید قرار داد. پیش‎تر نیز در سال‎های میانی قرن بیستم، دست‌آوردهای دانش‌مندان نشان می‎داد که هم‎ارزی دقیقی میان کتاب‎های مشهور تاریخی، و دستاوردهای باستان‎شناسانه وجود ندارد. افزون بر این، در مورد بخش‌های مهمی از تاریخ، نظیر تاریخ باستان، به شهادت تاریخ‌نگاران مشهور نظیر جنسن، اسناد قابل اعتنایی در دست نیست. 

تاریخ نگاری امروز، همان طور که در پست قبل و در همین جا نیز اشاره شد، نه در معنای تاریخی اسنادی و غیرقابل خدشه که در معنای تعریف روایتی تاریخی‌ست. در واقع هر مورخ با ملاکی معین، سیر از اسناد تاریخی تا داستان تاریخی را طی می‌کند و این میزان و ملاک هرچه‌که باشد در قالب زبانی روایت‌گر به نام مورخ بروز ظهور پیدا می‌کند. مورخ هر معیاری که داشته‌باشد، چه آن‌ را علناً بیان کند و چه آن‌ را مخفی بدارد، در پایان روایت خود را از وجه اول تاریخ یعنی اسناد بیان‌ می‌کند. 

در ظاهر امر، دریافت‌های بشری یعنی همان اسناد باستان‌شناسی به کمک یک سناریوی انسانی یا داستانِ تاریخی، داستانی قابل فهم با قابلیت پاسخ‌گویی به پرسش‎های تاریخی را ارائه می‎دهند، اما در عمل دریافت نویسنده از تحولات تاریخی مبتنی بر جهان‎بینی وی خواهد بود. مظفر نامدار طالشانی در مقاله ی ارزشمند "نظام شناخت عقلانی تاریخ" می نویسد :« مقاصد بشري بي‌ترديد تحت تأثير آرمان‌هاي وي است. گزينش رخ‌دادها و تبديل آن به واقعه‌ی تاريخي و كسب معرفت تاريخي از اين وقايع يك زنجيره‌ی انسان را در تاريخ مشخص مي‌كند. بنابر اين "جايگاهِ" مستمرِ ناگسستنيِ است، كه تاريخ بشري آينه‌اي از روي‌دادها و آرمان‌ها بوده‌است و به سختي مي‌توان باوركرد كه آرمان‌ها تنها محصول تخيل لجام گسيخته، ضدعقلي و ناآگاه انسان‌هاي كم‌مايه و جوامع بدوي يا محصول دست صنعت‌گران ماهر و زيرك و توانا و عاقل بورژوازي و يا ساخته‌ی ذهن اربابان زر و زور و تزوير براي بهره‌كشي از انسان‌هاي جاهل و ضعيف است. آرمان‌ها، نمادهاي كلي و نمونه‌هاي عالي براي ساماندهي رخ‌دادهاي پراكنده، بي‌معنا و متضاد تاريخي و تبديل آن به آگاهي تاريخي هستند.» 

اگر درک نویسنده از تاریخ مبتنی بر اسناد و دست‎یافت‎های تاریخی باشد، جهان‎بینی و باورهای او نقش به سزایی در شکل‎دهی به «داستانِ تاریخی» خواهد داشت. به عبارت دیگر در کنار اسناد موجود، آن‌چه تاریخ‌های موجود و آثار کشف‎شده را قابل فهم می‌سازد، سناریو و روایتی است که توسط نویسنده به اسناد اضافه می‌شود، کاستی‌های اسناد را جبران می‌کند و از میان توده‌های گنگ آثار و نشانه‌ها، خط اندیشه‌ای روشن و داستانی مورد پذیرش و پاسخ‌گو را روایت می‌کند. این در حالی‌ست که « برای شناخت دوران ماقبل تاریخ، مورخان هیچ سندی در دست ندارند! از این رو ابزار علم و انسان شناسی در تلاش مورخان برای تفسیر این صورت های تاثیرگذار هنر، با تعیین پیشینه و ارائه‌ی نظری در این باب، راه‌گشا بوده‌است. با کشف پیوسته‌ی شواهد، بررسی هنر ماقبل تاریخ هم‌چنان به پیش می‌رود و تفسیرها و نتیجه‌گیری‌ها جرح و تعدیل می‌شود.»[ii] 


[i] اریش فون دنیکن (Erich Anton Paul von Däniken) ۱۴ آوریل ۱۹۳۵ در زوفینگن سوئیس متولد شد. او فارغ‌التحصیل کالج اس تی مایکل در فرایبورگ است.
[ii] تاریخ هنر جنسون، چاپ 1388، صفحه 1

----------------------------------------------------------

در همین رابطه بخوانید :
- ضرورت بازتعریف تاریخ هنر ؛ قسمت اول ؛ باید از نو نوشت ...
- ضرورت بازتعریف تاریخ هنر ؛ قسمت دوم ؛ Story of Art

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

Story of Art

این که نوشتم بازی در زمین حریف است و از نو باید نوشت، خیلی جدی نوشتم! 
از این پست تا چند پست تنها در موضوع تاریخ هنر و ضرورت بازتعریف‌ش می‌نویسم که این روزها بسیار درگیر تاریخ هنر هستم! 
بنا را در این بلاگ بر آن گذاشته‌ام که مطالب کوتاه بنویسم، چرا که خودم هم تمایل چندانی به خواندن متون بلند در وب ندارم، شاید بعدها هرگاه سلسله مباحثی تکمیل شد به صورت مقاله‌ای بلند هم در این بلاگ گذاشته شود. 
در مورد این کوتاه‌نویسی اگه برخطا هستم آگاهم کنین! 

××× 

تفاوت میان «تاریخ»[i] و «داستانِ تاریخی»[ii] موضوعی بسیار کلیدی در ورود به مساله‌ی ضرورت بازتعریف متون تاریخ هنر است. این که آیا واقعا ضرورت دارد که متون تاریخ هنر و تمدن را از نو بنویسیم یا نه در ارتباطی تنگاتنگ با پاسخ به یک پرسش است. موضوع اصلی بر سر آن است که محتوای تاریخ هنر مشهور امروز بر چه اساسی بنا نهاده‌‌شده‌‌است؟ 

کتب مشهور زیادی در باب تاریخ هنر، امروز به عنوان مرجع به حساب می‌آیند. "هنر در گذر زمان" هلن گاردنر، "سی و دو هزارسال تاریخ هنر" فردریک هارت، "تاریخ هنر" جنسن و "داستان هنر" گامبریچ و ... ! 
غالب این کتاب‌ها با عناوینی نام‌گذاری شده‌اند که به مخاطبین این اطمینان خاطر را بدهند که آن‌چه در آن‌ها ارائه می‌شود، تاریخ است! اصلا آن چیزی که تا کنون باعث شده کسی در متون تاریخ هنر شک جدی نکند و بازتعریف‌شان را طلب نکند، همین اعتماد به نفس نسبی متون است. حق هم بدهیم، هیچ نویسنده‌ای به صراحت نمی‌آید بگوید که مثلا به حرف من اعتماد صددرصد نکنید! مگر آن که بنده‌ای از بندگان خداوند باشد .... 

به اقرار بسیاری از صاحب‌نظران، مشهورترین و معتبرترین کتاب نوشته‌شده در تاریخ هنر، کتاب گران‌سنگ ارنست گامبریچ است که با عنوان "Story Of Art" منتشر شده ‌است. در بعضی منابع و مطالب خوانده‌ام که اگر در دنیای هنر دو چیز از همه چیزها مشهورتر باشند، یکی مونالیزای داوینچی‌ست + و دیگری همین کتاب جناب گامبریچ! 

این که می‌گویم گران‌سنگ از آن جهت است که فارغ از نقدهایی که بنیان همین نوشته‌ها هم بر آن‌هاست، نمی‌توان نادیده‌گرفت تلاش علمی و دقت نظرهایی را که کتاب گامبریچ را، "داستان هنر" کرده‌است. 

هرچه می‌کشیم از خودمان می‌کشیم! "Story of Art" گامبریچ در ترجمه‌ی فارسی علی رامین با عنوان "تاریخ هنر" به فارسی برگردان شد! گویا مترجم محترم از خود نویسنده هم به صحت متن کتاب مطمئن‌تر بود! 

اما بنابر شهادت خود نویسنده در مقدمه‌ی کتاب و توضیحات عمومی او و نیز انتخاب هوش‌مندانه‌ی عنوان، نام کتاب گویای مساله‌ای بسیار مهم در مورد تاریخ‌های موجود از هنر و تمدن است. عنوان روایت یا داستان هنر که توسط ارنست گامبریچ برای روایت نوشته‌ی او انتخاب شده، اشاره به این معنا دارد که تاریخ‌های نگاشته‌شده، بیش از آن‌که یک تاریخ مستند یا "History" باشند، یک روایت یا داستان تاریخی یا "Story" می‎باشند. یعنی خود گامبریچ هم اذعان دارد که آن‌چه می‌نویسد یک تاریخ اسنادی که مو لای درزش نمی‌رود نیست! بلکه داستانی تاریخی‌ست که با بهره‌گیری از اسناد و تعبیرهای شخصی نویسنده نوشته‌شده است. 

×××

برای رعایت اختصار، پست بعد را به توضیح همین داستان تاریخی و ویژگی‌هایش می‌گذرانیم و فعلا این را شروع سلسله مباحثی بپذیرید که در روزهای آینده به طور منسجم برای تشریح ضرورت بازتعریف تاریخ هنر در این‌جا می‌آید. 




[i] History 
[ii] Story

------------------------------------------------------

در همین رابطه بخوانید :