۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

جهان پست انیش کاپور

چند وقتی‌ست که قرار داشتم در مورد نوعی نگاه شهوانی در هنر و معماری بنویسم. قرار هم داشتم که شاهد مثالم هنرمندی باشد که به تمامه سمبل باشد برای این نگاه و لاجرم دیدم مجبورم هنرمندی هندی را برگزینم که معرف حضور خیلی از دوستان هست.
خیلی جالب متقارن شد این قرار با نوشته دوست عزیزی در مورد همین جناب مجسمه ساز هندی.
 هومن یارمحمدی در بلاگ یک معمار خود، از Anish Kappor نوشته است. نقش نوشته‌ی جناب یارمحمدی این بود که اندکی سرعت داد به این قرار چند روزه! چرا که دیدم گویا انیش کاپور هم دارد مثل خیلی های دیگر متفاوت از آن چه به واقع هست نزد دوستان هنری‌م شناخته می شود و این برای دوستان اهل هنر بنده خیلی بد است.
چندی نمی‌گذرد که کاپور هم مانند حدید و فاستر و لیبسکیند و آیزنمن و گرگ لین و صفدی و ... نزد دوستان هنری و دانشگاهی بنده ، می شود هنرمند جهانی و حرف و فکر و طرح‌ش وحی منزل! غافل از آن که شناخت دقیق این افراد به راستی نظر آدمی را نسبت به حتی تمام نکات مثبت کارهای‌شان متفاوت می کند!

------
انیش کاپور(Anish Kapoor) مجسمه‌ساز و معمار هندی، کسی‌ست که سال‌های اخیر خیلی بی‌قید تولید هنری دارد و خیلی زود دارد پله‌های ترقی(!) را طی می کند و سری میان سرها در محافل هنری پیدا می کند. اما به راستی چرا؟
نه به دلیل بزرگی و والایی هنر او، که تنها و تنها به خاطر یانون‌نوت شرمم می گیرد که خیلی این آدم را طرح و معرفی کنم اما ناچارم برای شناخت و بحث پیرامون هنر شهوانی، یکی را شاهد مثال بگیرم و آن یکی لاجرم باید نشان و آینه‌ی تمام نمای آن باشد.
اول باید دانست هنر اروتیک یا شهوانی چیست؟
هنر آدمی را به منزل‌گاه شهود و درک ماورای محسوس‌ها می کشاند؛ طبعا این موجود وقتی ضمیمه اش کلمه‌ی اروتیک شد، بنایش بر آن است که ماورای محسوس‌ لذت های جنسی، چیزی را به شهود مخاطب برساند. اما به راستی هر چه بیشتر به عمق لذات جنسی رسوخ کنی، ماورای لذت محسوس جنسی چه چیز می تواند باشد؟ اگرچه لذت جنسی یکی از نیازها و خدادادهای بشری به منظور بقای نسل و تمتع دنیایی ست و در جای خود امری غیرمذموم و طبیعی به حساب می آید، اما چیزی که در ورای این لذات به صرف لذت بودن و در ازای پرستش آن‌ها به دست می آید چیزی جز پوچی نیست و این بحث ریشه در هزار و یک کلام فلسفی و کلامی دارد! این گونه می شود که هنر اروتیک تمام تلاش خود را دارد تا لذت جنسی را تعمیق بدهد و تعمیق دهد و تعمیق دهد! سکرت و مستی هرزه‌ای که مخاطب را مست شهود جنسی می‌کند! روح آدمی را تخدیر می نماید و فرصت شوق و شور و عشق و مستی حقیقی را در زندگی آدمی از او سلب می کند.
نازل ترین نوع این آثار موسوم به هنر(!) اروتیک آثاری هستند که مشخصا المان‌ها و نمادها جنسی و محرک شهوانی در آن‌ها بی‌پرده به کار رفته‌اند مانند تصاویر جنسی و مبتذل که در غالب ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی تحریم شده اند و از این منظر سخت می توانند به عرصه‌ی زندگی بخش بزرگی از مردم جهان ورود پیدا کنند. در عین حال به دلیل قوانین مدنی کشورهای جهان نیز، کودکان زیر 18 سال به طور طبیعی از برخورد با این آثار منع می شوند. این گونه است که در حرکتی هماهنگ مشاهده ‌می شود که سیر هنر کنترل‌شده از سوی مجامع هنری در دنیا به سطوح بالاتر این تقسیم بندی رو دارد که قابلیت نفوذ در تمام سنین و اقوام را به طور نا آگاه دارند.
در سطح بالاتر با کارهای نسبتا هوش‌مندانه تری نظیر Urban Interiorites روبه‌رو هستیم که دیگر اثری از چیزهایی که قدرت تحریمی ادیان را برانگیزانند در خود ندارند اما به تمامه شهوت بشری را فریاد می زنند. در این کارها المان های شهوانی به حدی از انتزاع می رسند که با وجود اشاره‌ای غیرصریح هنوز بسیاری از آثار مخرب روحی موجود در آثار شهوانی را در خود دارند.
بسیاری از فیلم‌ها و حتی کارتون‌های کودکانه نیز برخوردار از این سطح از هنر شهوانی هستند. این مساله به خصوص در تبلیغات تلویزیونی آن جا که قرارست نفس کودک را متمایل به امری کنند به وفور به چشم می آيد.


اما آن چه موضوع این یادداشت است سطح دیگری از هنر اروتیک است که به زعم من، سطحی بسیار هوش‌مندانه‌تر است. در آثاری از این دست دیگر شما با صحنه‌ای جنسی روبه‌رو نیستید. هیچ محرک صریحی نیست که شما را به مسائل جنسی و شهوانی تحریک کند و هیچ تیغ حرمت‌گذاری دینی و غیردینی نیز نمی تواند در مقابل آن ها موضع بگیرد، اما این آثار اروتیک هستند! شهوانی! خیلی بیشتر از آثار نازل‌تری که به صراحت سخن از مسائل شهوانی دارند!
آثار هنری اروتیک در زمانه‌ی ما از پس شناخت دقیق مولفه‌هایی که شهوت آدمی را به خود مشغول می‌سازند به دست آمده است. در این هنرها گاهی شما با فضایی عظیم روبه‌رو هستید که مولفه‌هایی ساده دارد و خلوص فرمی و رنگ های شاداب! اما در یک نگاه کلان نگر یک محرک عظیم جنسی ست که آثار آن گاهی در آینده‌ی زندگی مخاطب بروز می کند.
خیلی شرم دارم که مجبورم کمی صریح تر بیان کنم:
شما در فضایی قرار می گیرید که هجوم رنگ و انحنای مطبوع فضا سخت تحت تاثیرتان قرار می دهد. تمایلات نفسانی‌تان به غلیان در می‌آید. شما از تاثیرات پنهانی که سخت بر شما غلبه‌ کرده اند ناآگاهید و خیلی راحت از کنار این موضوع می گذرید! آن قدر راحت که حتی متوجه نمی شوید هنرمند شما را در درون یک آلت تناسلی خیلی خیلی بزرگ با تمام مولفه‌های انتزاعی به یادآورنده‌ی آن گرفتار کرده بوده است. شاید بهترین نمونه‌ی این مثال همین اثر Leviathan-Monumenta انیش کاپور باشد. این پروژه، یک فضای عظیم در میان فضای عظیم نمایشگاهی بود که بیرون و درون آن هر کدام به نحوی از دقیق‌ترین مولفه‌های هنر اروتیک بهره‌مند بود. 
 



یکی از منتقدین هنر پست مدرن در یکی از مشهورترین مقالات خود در نقد این پارادیم -یا لااقل بخشی از این نگاه- از آن با عنوان هنر و معماری خلسه آور نام می برد. به راستی در این آثار با نوعی خلسه و مستی فزاینده‌ی شهوانی روبه رو هستیم که گاهی به صراحت‌هایی بی ادبانه نیز منجر می شود. انیش کاپور در اثری دیگر -که به دلیل رعایت احترام شما لینک نمی دهم- تحت عنوان "dirty corner" باز در فضایی پوشیده، با طراحی دالانی دراز برخوردار از مولفه‌های هنر شهوانی، رسما شما را به تجربه‌ی سیر در یک مقعد بزرگ -بنابر اذعان صریح مخاطبان- فرامی‌خواند و اشاره‌ی موجود در انتخاب نام اثر نیز به همین انتخاب اشاره دارد.


وی در اثری دیگر در طراحی ایستگاه مترو مونته سنت انجلو، با همکاری با یک شرکت معماری فرمی دارای دو منحنی یادآور دیگر المان‌های جنسی را برای حجم کلی ایستگاه برمي‌گزیند. از توصیف و تشریح دقیق‌تر آن معاف‌م دارید.



مساله‌ی هنر اروتیک با فرم‌های curve در هنر و معماری نزدیکی زیادی دارد و حتی در اشارات و صراحاتی از هنرمندان مختلف، این عبارت عینا برای فرم‌ها و فیگور‌های شهوانی و اروتیک استفاده شده است. امروزه تقریبا پذیرفته شده است که فرم‌های منحنی و پیچ‌خورده را در نام‌گذاری ها و مقایسه‌ها در برابر فرم‌های کشیده و هندسی تر، زنانه خطاب کنند و با تعابیر جنسی دیگر، به آن‌ها هویت و معنایی جهانی ببخشند. اما حصر جریان هنر اروتیک در فرم‌های منحنی بی‌شک از عدم‌ شناخت کافی فرم و فضای هنری ناشی می شود.

مساله‌ی شهوت پرستی در یگانگی عجیبی با موضوعات خشم و غضب و پوچ‌گرایی ست و ظهور این امر در دنیای امروز منجر به ایجاد گستره‌های جدیدی از روابط حیوانی انسان‌ها شده است که از عهده و رسالت این یادداشت بیرون است. در هنر نیز این یگانگی به خوبی به ظهور می رسد.

انیش کاپور در اثر اینستالیشن دیگر با عنوان "shoot the corner" با قرار دادن اسلحه‌ای در مقابل دروازه‌ای کلاسیک به رنگ تیره در زمینه‌ای سفید از مخاطبان می خواهد تا با چکاندن ماشه‌ی توپ، توده‌هایی چگال و خمیری به رنگ خون را به دیوار مقابل شلیک نمایند. توده ها از دروازه رد شده و در دیوار مقابل طرح‌واره‌ای وحشی و خشم‌زده را ایجاد می کنند. تفسیر باقی المان‌های موجود در این اینستالیشن با خودتان!

وی در دوسالانه‌ی ونیز نیز در اثر دیگر تحت عنوان "معراج" در زیر گنبد باسیلیکای سن دیجورجیو، با نصب هودی در بالا، بخاری غلیظ را که به هیچ وجهی نمی تواند نمادی از معنویت یا صعود روحانی باشد از زمین به سمت بالا هدایت می کند و ستونی دخانی، در میانه‌ی کلیسای مسیحی اگر چه به گفته‌ی خود او با ایده گرفتن از اسرائیلیاتی مبنی بر مشاهد‌ه ‌ی ستون دود و ستون نور به وسیله ي موسای پیامبر در صحرا بنا شده است، اما بی شک بیانی قوی از مساله پوچی در تعارض با حق و حقیقت مورد ادعایی ادیان و به خصوص ادیان ابراهیمی است.


کاپور در طراحی آثار حجمی پارک کینزینگتون در لندن نیز با پرداخت به مساله عدم در تعارض با وجود و ابراز پوچ‌گرایی، مجددا با آمیخته‌کردن این پوچ‌اندیشی با تمایلات شهوانی، در انتزاعی بالاتر دست به خلق آثاری از این دست می زند.



اگر بشر را نیاز دیدن مصادیق و مثل در فهم حوادث و مسائل نبود، به راستی انیش کاپور اهمیت چندانی نداشت که پرداخت به آن در این سطح آن هم در این بلاگ را توجیه کند. کاپور را به عنوان نشانه‌ای رسا از هنر شهوانی مراد کردم تا بتوانم دقیق‌تر و به مصداق برای‌تان از این عرصه و نگاه بگویم.
مصادیق دیگری نیز دارد این نگاه که شاید معروف ترین آن معمار زن عراقی، زاها حدید باشد که بی شک معرف حضور دوستان معمار و طراح بنده هست. علت پرداخت به کاپور تنها در شدت حضور تفکر شهوانی در کارهای این فرد نسبت به سایرین بود وگرنه در بسیاری از آثار دیگر هنرمندان امروز جهان نیز می توان رگه‌های تفکرات شهوانی را مشاهده کرد.

به راستی نیز چنین است. اگر هنر از جان هنرمند بیرون می آید و اگر امتداد وجود هنرمند است و اگر نتیجه‌ی شهود اوست که به درگاه چشم و حس ما آورده است، چه انتظاری می رود از هنرمندانی که نهایت شهود معنایی آن ها درک لذات حیوانی شهوانی و تعمق آن لذات است، چیزی غیر از این را به عرصه‌ی شهود من و توی مخاطب بکشانند.....

------

از گرافیک و عکاسی و سینما و تلویزیون هم نگفتم. چرا که می دانم در خانه‌های عقل و انصاف‌تان کسی هست که یک حرف بس باشد.


پس نوشت:
به شخصه فکر می کنم پرداخت به مسائلی نظیر موضوع هنرمندان فراماسون و تقسیم بناها و آثار به فراماسونی یا غیرفراماسونی، با صرف نظر از صحت یا عدم صحت‌شان، در زمانه‌ی امروز عملی ره‌زن است که تنها از دیدن مسائل بدیهی تر بی شک و شبه بازمان می دارد. خیلی مد شده است این روزها از چیزهایی گفتن که ملاک و معیاری در نقدشان یا نیست یا در همان ملاک و معیارها شک های فراوانی هست. اما متاسفانه به بدیهیاتی روشن در عرصه‌ی هنر حاکم در دنیا و هنر در حال ترویج از سوی مجامع عظیم هنری -که غالبا به دست یهودیان اداره و پشتیبانی می شود- توجه چندانی نمی کنیم

۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

فدای چشم مست‌ش

می‌دانی چه روح عظیمی باید باشد در کالبد،
که انفجار بمب کالبدت را مجروح کند و تا پای مرگ پیش‌ت ببرد و منتقل‌ت کنند بیمارستان و چندین عمل جراحی حساس بر رویت انجام دهند تا شاید برگردی، و بعد وقتی به فضل الاهی به هوش آمدی خبرنگار بیاید و از احساست بپرسد و آرام و در نهایت شورانگیزی بگویی:‌ 
سر خم می سلامت ؛ شکند اگر سبویی.....

می دانم که نمی دانی!
چه این که اگر می دانستی اکنون شانه‌هایت آرام نمی‌گرفت و هق هق‌ت را لاجرم باید فرومی‌خوردی...... می دانم که نمی دانی


---------
پی‌نوشت:
"بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت ؛ سر خم می سلامت شکند اگر سبویی" بیتی از غزل پر احساس و عاشقانه ‌ی فصیح‌الزمان شیرازی‌ست که معمولا دوستان من مطلع‌ش را خاطر دارند :‌همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی......
مقام معظم رهبری مدظله العالی، این ادیب بزرگ در پس سو قصد ششم تیر، خطاب به پیرمرداش ادب می کند با این لفظ؛ خطاب به امام.
ویدیوی تاثیرگذاری دارد این عرض ادب .

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

قدر بلند تو را کس نشناسد

ایام البیض آغاز شده و من هم مثل خیلی ها قرار داشتم این چند روز را دیگر به وب برنگردم.
اما مگر می گذارد این نگار ما!؟

برخی آدم ها را تا دور زمین هست و زمان هست، کسی نخواهد شناخت. اولیایی که گاهی در دل خانه هاشان هم غریب می مانند، حتی گاهی در دل تاریخ غریب می مانند بعضی شان.
گاهی بعضی بعدها شناخته می شوند، ولی تنها تا قوزک پای قامت بلندشان !
اولیای معصوم سرسلسله ی این غربت هستند که انتهای معرفت بشر به گرد پای غلام خانه شان هم نخواهد رسید.
پیر ما می گفت،" ما خاک پای غلام قنبر او هم نمی شویم؛" و این پیر ما کسی بود که چون منی خاک پای او هم نخواهد شد!

عالم امکان فدای خاک پای علی مرتضا (ع) که این فدایی، تنها قدر عالم را بالا می برد ورنه علی (ع) را به عالم چه کار.....
شیرمرد ناوردهای هول، در راه جهاد خدا آن قدر شمشیر زد و از پای ننشست و آن قدر جسم ناپاک بر زمین ریخت که غیظش را نسل در نسل در فرزندانشان به میراث گذاشتند!
و خدایگان مهر و رحمت ، که وصف نیمه شب های یتیمان کوچه های کوفه اش زبان‌زد دوست و دشمن گشته،
و بنده ترین بندگان، که بالای بلند نمازهای هزار رکعت هر نیمه شبش، کلاه عقل از سر افکنده است.
صاحب خطبه های مردافکن و کلام فوق کلام المخلوق دون کلام الخالق!
چه بگویم در وصفش که هر چه بگویم تنها او را در عباراتی کوتاه حصر کرده ام و این ظلم ، ظلم بزرگی ست...
عالم فدای خاک پای او،
که روسیاه است از عجز فهم بلندای معرفت‌ش....

-------
سیاست یکی از آن عرصه‌هایی ست که خیلی راحت در آن ، بزرگی بزرگان نادیده گرفته می شود و عظمت‌شان به چشم نمی آید.
اخبار ساعت 21 شبکه اول است و لحظاتی از مجلس شاعران مذهبی با رهبری را دارد پخش می کند. ناگهان در پاسخ شعر عربی یکی از شاعران عرب زبان کشور، آقا شروع می‌کنند به خواندن شعری عربی در اوج بلاغت و احساس!
متحیر مانده ام!
چندسالی ست به این بلاغت شعرخوانی عربی نشنیده ام. 
شب میلاد علی مرتضاست -علیه السلام- .  
خوب این سید نشان از اجداد طاهرینش دارد.
شیرمرد ناوردهای هول انقلاب اسلامی، که رحمت‌ش از برای مومنان به وسعت پهنای آسمان است و شدت‌ش در مقابل اهل بدعت و شرک زبان‌زد اهل زمین!
عجب بلاغتی دارد این مرد، کافی ست کلام را بدو بسپاری -چه عربی و چه فارسی- چنان می تازد در عرصه ی کلام که گویی کلمات به دنبال او در تقلا هستند. عجب بلاغتی دارد این ذریه‌ی عزیز علی مرتضا (ع)!

شب میلاد امیرالمومنین (ع) است.
 خدایا تو شاهد باش -با افتخار- سید مظلومان امروز تاریخ، ولی امر مسلمین جهان، خدمت گزار کوچک خلیفه‌الله الاعظم را برای شادی دل امیرالمومنین مدح می کنم!
شاهد باش که هرچه در نزد ما محبوب است این ولی، همه از مهر و محبت علی (ع) است و بس.
و معترفم به تقصیر که هر چه از خوبی های او بگویم به گرد پای او هم نخواهم رسید...

دست علی و آل علی (ع) به همراهت آقای ما!

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

تولی و تبری

قرآن کریم برای ما یک سری ملاک تعیین کرده است؛ ملاک هایی که با گذر زمان و چرخش ایام محکم برجای خود می مانند تا چراغ راه‌مان باشند در تاریکی های جهالت. 
یکی از بزرگ‌ترین معیارهای مطروحه قرآنی ، ملاک تبری و تولی ست. امری که مانند نماز و روزه و حج ، یکی از فروع دین مبین اسلام است و امروز هرچه می خوریم از بی اعتنایی به همین ملاک مهم است که می خوریم....

کسی که تولی و تبری نداشته باشد به صریح اسلام، اصلا دین ندارد...دشمن داشتن چه کسانی و دوست داشتن چه کسانی... خود من و شما هم گاهی خیلی از نزدیک با این ملاک مواجه می شویم. روبه‌روی گنبد طلای رضایش می ایستیم و سینه صاف کرده می‌خوانیم : و انا ولی لکم بری من عدوکم.... موال لاولیاکم، مبغض لاعدائکم... خیلی راحت می خوانیم این ها را...
ولی تنها می خوانیم انگار!
چند وقت پیش موجی راه افتاد که در جواب حرکت سخیفانه ی عده ای بی حیا در توهین به ائمه‌ی معصوم در فیس بوک مدام از خوبی و نیکی های ائمه می گفت در حالی که عنصر گمشده‌ی این جریان نه تولی که تبری ست...
تولی یعنی دوست بداری دوستان خدا را، معصومین را و بندگان خوب خدا را . یعنی دوست بداری رضای خدا را و هر عمل که به رضای او بیانجامد... یعنی دوست بداری حلال ها را و دستورات شرعی را که از جانب حق تعالی و پاکان معصوم خلق است. یعنی دوست بداری خوبی را.
در عین حال تبری یعنی دشمن بداری ناپاکی را! دشمنان خیر و خوبی را دشمن بداری. و هر عمل که موجب نارضایتی معبود باشد را دشمن بداری.... یعنی دشمن بداری حرام ها را و خلاف شرع ها را که مخالفت با خدای یگانه و سرباززدن از ولایت پاکان معصوم خلق است. یعنی دشمن بداری بدی را..

آن روزها که موضوع این توهین ها مطرح بود، کمتر دیدم از دوستان فیس بوکی ام که جرات داشته باشد در لیست دوستانشان آنان را که آن صفحه‌ی منحوس را لایک کرده بودند، از رفاقت خویش حذف کند. کمتر کسی حتی جرات این قدر هزینه کردن ها را در راه تبری دشمنان الاهی داشت... این جاست که دیگر شک می کنی به تمام حرف های به ظاهر دینی و اعتقادی بعضی از همین دوستان...
تنفس قرآنی چیزی ست که لازمه‌ی درک رضای خداوندی ست برادران ایمانی من! با حرکت های جوزده ی احساسی راهی به جایی نمی بریم.
در فیس بوک نوشتم : "می دانی وقتی چیزی را لایک می کنی یعنی داری می گویی دوستش دارم ها!!" و خیلی ها نفهمیدند.
دوست داشتن و دشمن داشتن اساس اسلام است، هل الدین الا الحب و البغض... و باور کن به همین سادگی چیزی مثل فیس بوک این مفاهیم را برای من و تو ساده می کند و قلب می کند معناهاشان را! تا جایی که به راحتی از لیدی گاگا گرفته تا پینک فلوید و بیتل را لایک می کنی و نمی فهمی چه داری می کنی با خودت.....

همه چیزمان همین قدر از معنا تهی شده است...

دشمن داشتن دشمنان خدا خیلی خیلی مهم است. اصلا معیارست.. معیار مسلمان بودن یا نبودن. در تاریخ هم که نیم نگاهی بیاندازی می بینی که همین است.
اما دشمن داشتن دشمنان خدا برای خدا، برای آن که آنان دشمن خدایند نه وجهی دیگر. 
و دوست داشتن دوستان خدا برای خدا برای آن که آنان دوستان خدایند.......

این ها که گفتم را اگر پی بگیری در سیاست امروز هم به جاهای خوبی می رسی. در این زمانه که خیلی چیزها دست خوش اخبار و اطلاعات هستند و دروغ و راست با هم آمیخته، شاید تنها محک مانده ای که هنوز می تواند به کار من و تو بیاید برای یافتن حق همین محک تولی و تبری ست....
کدام گروه از کدام مسلک حمایت می کند و کدام مسلک با کدام گروه دشمن است.....
مثلا امروز در منطقه ی ما خیلی کشورها با الگوهایی شبیه به هم آشفته شدند. ایران در دو سال قبل و تونس و مصر در سال قبل و لیبی و بحرین و یمن و سوریه در همین روزها و به زودی  زود خیلی های دیگر.....
ولی جالب آن جاست که برخورد حکومتی مثل امریکا یا عربستان (که مواضعی روشنی در قبال اسلام و شیعه دارند و به زعم خیلی از ما، دشمن اسلام و خداوند محسوب می شوند) در قبال این ها یکسان نبود.
اگر فرض کنیم حتی ظاهر این ها همه شبیه هم بودند، چرا در قبال ایران و سوریه امریکا و سعودی کاملا دوشادوش معترضان، در قبال مصر و تونس و لیبی ابتدا در مقابل معترضان و بعد در کنار آن ها و در قبال یمن و بحرین دقیقا در مقابل و معارضه با معترضان بودند؟ بلاخره این دشمنی ها باید وجهی داشته باشد و آن دوستی ها هم! یا نه؟
در ایران و سوریه معترضان چه خواسته ای -حتی شاید به حقی- داشتند که مورد پسند دشمنان خدا بوده و هست؟
در بحرین و یمن معترضان چه فریادی را بلند کرده اند که این طور دشمنان خدا را به تکاپو انداخته است؟
نمی شود به راحتی این حضور دوگانه و متفاوت دشمنان خدا را در عرصه ها نادیده گرفت برادر ایمانی من! این ها برای من و تویی که قرار بندگی خدا داریم غیر قابل اغماض است..... دشمن خدا را دشمن بدار و از آن چه او در آن طمع دارد بترس

باور ندارم آزاده ای این ها را همین طوری برای خود حل کند.
اما امید هم کم دارم که دوست مورد علاقه ی من این متن را به قصد فهم بخواند. 

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

پیرمرد امام ما بود....

سخت می توانم برای کسی توضیح دهم که چرا من،
جوان بیست و چند‌ساله ی هزاره‌ی سوم، جوان عصر ارتباطات، جوان شنگول و سرمست غرور جوانی،
باید با این همه چیز که بهانه های خوبی هستند برای غرور و بی اعتنایی به غیر، با این همه دست مایه ی سرگرمی و غفلت، 
عاشق آن پیرمرد هشتاد ساله‌ گشته ام؟
تازه برای تان سخت است احتمالا، که اگر بنویسم : باور ندارم کمتر معشوقی بتواند این گونه عقل از سر عاشق‌ش برباید که او ربوده است..... 
پیرمرد امام ما بود آخر.......
-----
امروز را مدام در دلم بود که برای یاد قامت بلندش چه بنویسم که خجل نشوم.
هرچه فکر کردم دیدم دست آخر خجالت را ناچارم ، که تمام وجودم خجالت است در پیش بالای بلند آن بنده‌ی کوچک خدای بزرگ.
دست آخر نتوانستم این بار خجالت را تنهایی بکشم.
نوشته‌ی زیبایی بود از جناب محمد رستم پور،
دیدم این نوشته را این جا با ذکر مرجعش بازنشر دهم، هم این پنجره به آن  نام خدایی‌ مزین می‌شود و هم من نیز می‌توانم نگران بنشینم و حیرانی کنم.
قطعه شعری نیز از احمد محبی آشتیانی در توصیف سرو قدش هست که نزدیک ست به شیدایی چون منی.... که مدتی قبل در همین بلاگ گذاشتم. آن را نیز برای‌تان دوباره می‌آورم:

به ستبری ابروی یار من ....

لینک دانلود شعر رکض الخیل:
http://yanon66.persiangig.com/audio/RakzolKhail.mp3

  
رگ گردنش متورم شده بود.
فریاد می‌زد.
نمی‌لرزید؛ نه صدایش و نه دست‌هایش.
نگران نشويد، قلب‌تان را محكم كنيد.
خود را آماده كنيد براى كشته شدن، خود را آماده كنيد براى زندان رفتن، خود را آماده كنيد براى سربازى رفتن، خود را آماده كنيد براى ضرب و شتم و اهانت، خود را آماده كنيد براى تحمل مصايبى كه در راه دفاع از اسلام و استقلال براى شما در پيش است.
كمربندها را محكم ببنديد براى حبس، براى تبعيد، براى سربازى رفتن، براى ناسزا شنيدن، نترسيد و مضطرب نشويد. 
به من اگر فحش مى‏دهند، شما چرا غصه مى‏خوريد؟
شما چرا نگران مى‏شويد؟
مگر من از حضرت امير- عليه السلام- بالاتر هستم؟
بغض جمع ترکید.
اشک‌ها جاری شد.
طلبه‌ها دست‌هایشان را مشت کرده بودند.
عبا از روی دوشش افتاده بود.
عبایش را به دوش انداخت.

عبایش را به دوش انداخت.
نعلین را به پا کرد.
از اندرونی آمد تا حیاط.
دستش را بالا برد.
خمینی منم!
او را رها کنید!
سرایدار را پرت کردند گوشه دیوار.
از بس زده بودندش، روی زمین پهن شد.
رفت تا کنارش.
زیر بغل سرایدار را گرفت.
دستمالش را بیرون آورد.
پاک کرد؛ خون پیشانی‌ او را نه؛ اشک خودش را.
از پله‌ها بالا رفت.
وارد دالان بیرونی شد.
مأموران ساواک برگشتند.
پشت سرش راه افتادند.

پشت سرش راه افتادند.
تراب حق شناس و حسین احمدی.
از فعالین مجاهدین خلق بودند.
نشست پشت میز.
آنها هم نشستند.
جزوه "شناخت" سازمان را گذاشت روبرویشان.
به هم نگاه کردند.
برق شادی در چشم‌هایشان می‌درخشید.
این همه راه تا نجف، ارزشش را داشت.
اگر او هم مانند دیگر روحانیون انقلابی تأییدشان می‌کرد...
- من نمی‌نویسم...
- چرا آقا؟
- از اندیشه‌های شما معاد در نمیاد...
- ما...
حرفی برای گفتن نداشتتند.
سکوت کردند.

سکوت کردند.
تعدادشان زیاد بود.
شنیده بودند روزهای آخر اقامت اوست در نجف.
هوا گرم بود.
آمده بودند تا حرف‌هایش را بشنوند.
شاید اتمام حجت‌هایش را.
اما او از دعوت گفت.
و از وحدت.
شما اينها را براى خودتان حفظ كنيد. هى طرد نكنيد؛ هى منبر نرويد و بد بگوييد. منبر برويد و نصيحت كنيد، نه منبر برويد و فحش بدهيد.
فحش هم چيز شد در عالم؟!
نصيحت كنيد اينها را.
همه را دوست داشت.

همه را دوست داشت.
اما اسلام را بیشتر.
- این حرف‌ها نیست... شاه باید برود...
- اما حضرت آیت الله! آمریکا دارد از او حمایت می‌کند.
ملت برای روبرو شدن با آزادی آماده نیست!
باید ملت را تعلیم داد.
- ابداً لازم نیست تدریجی عمل کرد.
ملت خواستار یک انقلاب فوری است.
یا همین حالا و یا هرگز.
بازرگان دستی به پیشانی‌اش کشید.
سنجابی سرش را خاراند.
بلند شد.
وقت اذان نزدیک بود.
برافروخته بود.

برافروخته بود.
هیچ‌گاه اینقدر عصبانی ندیده بودندش.
حتی در گرمای آزاردهنده مردادماه قم.
شدید شده بود گریه حضار.
اما او دست بردار نبود.
من از پيشگاه خداى متعال و از پيشگاه ملت عزيز، عذر مى‏خواهم، خطاى خودمان را عذر مى‏خواهم.
ما مردم انقلابى نبوديم، دولت ما انقلابى نيست، ارتش ما انقلابى نيست، ژاندارمرى ما انقلابى نيست، شهربانى ما انقلابى نيست،
پاسداران ما هم انقلابى نيستند؛
من هم انقلابى نيستم.
مردم به سر می‌زدند.
مسامحه دولت و کارشکنی‌های منافقین کارساز شد.
پاوه سقوط کرده بود.
اگر ما انقلابى بوديم، اجازه نمى‏داديم اينها اظهار وجود كنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مى‏كرديم. تمام جبهه‏ها را ممنوع اعلام مى‏كرديم.
يك حزب، و آن "حزب اللَّه"، حزب مستضعفين.
دستش را بالا برد و عرق از پیشانی گرفت.

عرق از پیشانی گرفت.
خبر پیچیده بود.
قلم را برداشت:
- نجات جنابعالى و همراهان محترم از سانحه‏اى كه به حسب عادت مصيبت بار بايد باشد نشانه‏اى از الطاف الهى است براى پيشرفت انقلاب اسلامى.
هلی‌کوپتر رئیس جمهور دچار سانحه شده بود.
اما او به طرز معجزه‌آسایی زنده مانده.
زنده ماندن سید ابوالحسن بنی‌صدر و پیشرفت انقلاب اسلامی؟
اگر رئیس جمهور شهید شده بود؟
اتفاقاتی در راه بود.

اتفاقاتی در راه بود.
گوش تا گوش نشسته بودند.
هنوز گرد رزم بر چهره‌ داشتند.
برای دیدارش سر و دست می‌شکستند.
حالا جماران بودند.
منتظر.
مشتاق.
جایشان تتگ بود، دل‌شان وسیع.
من به اين چهره‏هاى نورانى و بشّاش شما، و به اين گريه‏هاى شوق شما حسرت مى‏برم.
من احساس حقارت مى‏كنم.
من وقتى با اين چهره‏ها مواجه مى‏شوم. و اين قلب‌هايى كه به واسطه توجه به خداى تبارك و تعالى اين طور در چهره‏ها اثر گذاشته است، احساس حقارت مى‏كنم.
دیگر کسی صدایش را نمی‌شنید.
بسیجیان و پاسداران و رزمندگان ضجه می‌زدند.
اهل تعارف نبود.

اهل تعارف نبود.
در مهمانی‌های خانوادگی، جلسه مردانه و زنانه را جدا می‌کرد.
نوه‌ پسر، نوه دختر را نمی‌دید.
با اینکه بسیار کوچک بودند.
متعصب نبود.
حریم‌ها را می‌شناخت.

حریم‌ها را می‌شناخت.
می‌رفت توی اتاق.
در را می‌بست.
گریه می‌کرد.
شدید.
در که می‌زدند، گريه‌اش قطع می‌شد.
احمد در زد.
جوابی نشنید.
محکم‌تر.
نه.
طول کشید گریه‌اش.
آهسته در را باز کرد.
سجاده‌اش خیس شده بود.
احمد سینه‌اش را صاف کرد تا متوجه‌اش شود.
سرفه کرد.
ادامه داشت.
رفت علی را بغل کرد.
آورد توی اتاق.
علی را دوست داشت.
اما گریه قطع نمی‌شد.
صدایش زد.
سرش را بالا آورد.
- احمد چرا اینجوری می‌کنی؟
مگر نمی‌بینی حالم خوش نیس؟
علی را چرا آورده‌ای؟
چشمانش سرخ بود.
جمهوري اسلامي ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته بود.
تحمل نکرد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

رسانه متفاوت

نشسته ام اخبار تلویزیون جمهوری اسلامی تماشا می کنم؛ جوان‌ک‌های دوچرخه سوار که در ظل گرما عازم حرم امام هستند، پاسداران پیاده که به دو از اصفهان تا تهران را در حرکت‌ند، مردم شهرستانی مجاور حرم امام را که گاهی با بصیرتی عجیب حرف‌هایی می‌زنند که به حق تحلیل‌هایی عمیق از امروز جهان و ایران است، 
این وسط ناگهان تصویرهایی از عشایر کهکیلویه و بویراحمد پخش می‌کند: زن هایی مشکین پوش، وویه وویه کنان در میان می چرخند و مردانی در پیرامون‌شان عزاداری می کنند . در اطراف هم بنرهایی با عکس امام و صداقتی عجیب که تصنع صنعتی‌شان را به کل از میان برده است...
جوان عشایر می گوید این مردم هرساله این روز را عزای سنتی می گیرند برای امام امت.... تنم می لرزد.
---
اخبار ادامه می دهد، مجلس تعزیت مردم عراق را نشان می دهد در سال‌گرد امام، همو که هشت سال با کشورشان و حکومت‌شان جنگید! افغانستان را نشان می دهد. سالن های بزرگ که افغان‌ها نشسته اند و دارند به خاطرات مسئولان و فعالان از آن دوران گوش می دهند. یکی از فعالان مقاومت افغانستان در آن دوران دارد می گوید‌: "وقتی گفتند حال امام خوب نیست، همان لحظه دو سه نفر از فرماندهان پای شان سست شد و افتادند، غش کردند!کار به آن جا کشید که ترسیدیم برنگردند." .... پاهایم سست می شود.

این چند روزه خوب فهمیدم که اگر نبود این رسانه ی متفاوت که چیزهایی را پخش کند که جهان غالب امروز نمی خواهد پخش شوند، هرآینه کافی بود تا آدمی هرآن چه امید دارد از دست بدهد و بدبینی و بدی را برای زندگی خود برگزیند.
این چند روزه نامردمی های نامردمان یک باره از تنم درآمد؛ با این شور و شعوری که تنها ثانیه هایی از آن را در همین سیمای پر از انتقاد خودمان دیدم.... شکر
×××

به مادرم که می گویم ، می گوید خیلی ها همین تلویزیون را از خودشان دریغ کرده اند و به ماهواره‌ها تن درداده‌اند که این طور یک جانبه سیاه نگر شده اند....
یاد چیزی می افتم.
یکی از دوستان در مباحثاتی می گفت :‌ "... من خط سیاسی خاصی ندارم. سیاست رو هم دنبال نمیکنم. اما یک نفر انسان زنده هستم که دارم توی این شهر، کشور زندگی میکنم. حتی اگه به زور هم کسی چشمش رو ببنده. بالاخره چیزهایی میبینه و میشنوه و حس میکنه. اون چیزهایی که من تنها به عنوان یک نفر که داره زندگی میکنه اینجا، دیدم اصلا به مذاقم خوش نیومده."
برایش نوشتم : " اگه کسی هم به اختیار یا جبر محیطش چشمش رو ببنده چیزهایی مهم رو نمی بینه که گاهی ندیدن این چیزها کافیه برای تلخی مذاق! "

آزاده باشه کسی،
لااقل در این دنیای معاصر که همه ی رسانه ها یک سو و در راستای ترویج و بیان یک حرفن و همه به دنبال توجیه غرب و جلوگیری از عصیان انسان ها در برابر غرب فکری هستند، این یک رسانه ی متفاوت -ولو با هزار اشکال- رو جدی می گیره و در حد یه گزینه نظر داره.....
اگه آزاده باشه....

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

جریان انحرافی یا جریان‌های منحرف!؟

این روزها خیلی ها دوست دارند از فلانی و بهمانی گافی بگیرند و بکوبند بر سر دولت،
خیلی‌ها به نظر توهم، اصلا دولت احمدی نژاد را در مقابل حاکمیت قرار می‌دهند و می‌خواهند بر طبل حاکمیت دوگانه بکوبند.
گروهی از مخالفان تمام انقلاب و اسلام هم بشکن و بالا انداز امید دارند تا از این آب گل آلود ماهی‌های متناسب با دهان‌های خود را صید کنند.

غافل از این که ما اصولا با آدم‌ها کاری نداریم!
سخت می‌شود این مفهوم را برای کسی که درک دقیقی از معرفت دینی ندارد شرح داد؛ به خصوص اگر این روزها گرفتار بازی‌های سیاسی باشد؛ به خصوص اگر شما را -مانند خودش- وابسته به مسلکی بداند و نتواند تصور کند که تو داری با یک اصل و سلسله اصول ازلی کار می‌کنی... به خصوص سخت می شود شرح دادن این معنا برای این‌ها.....
اما به هر تقدیر؛
ما اصولا در اسلام با آدم‌ها کار نداریم.

در قرآن خداوندی گاهی بعضی آدم‌ها ویژه مطرح شده اند؛ شخص پیامبر(ص)، اهل‌بیت و ذی القربای پیامبر مصطفی و سایر پیامبران الاهی.... وقتی دقیق می‌شوی می‌بینی این‌ها را هم خداوند آن گونه ستایش می‌کند که این‌ها هرآنچه باید، کرده‌اند و تبدیل به شمایلی از خیر شده‌اند؛ این‌ها دیگر خودِ خودِ خیرند و از این جهت به شخصه مورد احترام هستند. تازه همین‌ها را هم قرآن گاهی برخوردهایی دارد باهاشان که اگرچه تغزل‌های میان عاشق و معشوق است اما در نگاه جزیی ما گاهی خیلی گران می‌آید؛

.... فَاِن لَم تَفعَل فَما بَلَغتَ رِسالَةَ
.... وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا ، إِذًا لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا
.... وَلَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلً
.... وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ،  ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ
.... وَمَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَٰهٌ مِنْ دُونِهِ فَذَٰلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ ۚ كَذَٰلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ

این‌ها صغرا کبری نیست که می چینم‌ها!
دست آخر مراد آن‌ست که این مرام، اسلام عزیز، اصولا با آدم‌ها کار نمی‌کند! با اصول کار می‌کند و هر کس را نسبت به این اصول موضعی است!

ملت عزیز ایران در چند سال گذشته به خدمت رای داد! پای خدمت گذارانش هم می‌ایستد و تا با اصول همراه هستند پشت آنان است. اما لاجرم هر کس در نسبت با حق دچار تزلزل‌هایی می‌شود گاهی!
ملت از خطاهای آقایان متنفرست و این همه به خاطر شوق بیش از حد ملت به گفتمان انقلابی ست که احمدی نژاد و دولت ش در چندساله ی اخیر دوباره احیا کردند.
خیلی نامردی می کنند این ها که دولت را در احمدی نژاد و احمدی نژاد را در این خطا رفتارهای گاه به گاهش خلاصه می کنند. دولت بدنه ی عظیمی ست که گاهی ممکن است پدر و مادر و برادر و خواهر ما را هم در بربگیرد و این بدنه ی عظیم امروز خوب دارد پیش می رود. 
احمدی نژاد هم به عنوان مدیر این بدنه خوب دارد گفتمان خدمتی را که احیاگر آن بود به عمل می رساند. خب. بالطبع او یک آدم است و اشتباه می کند و اگرچه گران تمام می‌شود اشتباه بزرگان، اما بلاخره نمی توان احمدی نژاد را هم سنگ اشتباهاتش دانست.

تازه بر فرض این که خدای ناکرده رئیس جمهور ایران از مسیر اسلام و انقلاب خارج گردد، در نهایت تاریخ انقلاب اول بار نیست که با ناتوانی برخی انقلابیون در کشیدن بار امانت بزرگ آن روبه رو می‌شود. امانت انقلاب الاهی اسلامی آن گونه سنگین است که جز انسان های انقلابی هم سنگ و هم‌ترازِ انقلاب، کسی را یارای کشیدن بار آن نیست و هر کس روزی خدای ناخواسته از کشیدن بار آن شانه خالی کند، گرانی آن، تنها شانه‌های خودش را خرد خواهد کرد و بزرگ‌واری دیگر از سربازان انقلاب جای خالی شانه‌های پیشینیان را پر خواهد کرد...
انقلاب اسلامی وابسته به اشخاص نیست و این باید فهم شود.....

-----
اما در باب جریان انحرافی یا جریان‌های منحرف!
از آغاز انقلاب اسلامی جریان های زیادی در هر دوران به واسطه‌ی ناتوانی از کشیدن بار امانت انقلاب در سوداهای راحت طلبی و بی ایمانی، از مسیر آن منحرف شده اند. همان اوایل "دولت موقت" و "مجاهدین خلق" و "نهضت به اصطلاح آزادی" و بعدها جریانات موسوم به "اصلاح طلب" از جمله جریاناتی بودند که از مسیر انقلاب و گفتمان امام منحرف شدند و این ها گرچه هر کدام ضربه ای به قامت انقلاب به حساب می آمد اما در عین حال به مدد خداوندی هر کدام تجربه ای شد بر تجربه های ملت و اطمینانی شد برای دل های مومنان.
در سال های اخیر اگرچه دولت نهم و دهم با گفتمانی بسیار نزدیک به گفتمان امام -به شهادت دوست و دشمن‌ش- آغازگر تحولاتی در ایران بود اما از آغاز خطر شعبه ای شبه فکری در حلقه ی نزدیکان رئیس جمهور مطرح بود.
با وجود آن که هنوز انحراف و میزان انحراف این گروه به صورت گمانه و شایعه مطرح است و هنوز از زبان مرجعی رسمی که وظیفه ای دینی بر دوش ملت مسلمان بگذارد ، حکمی در قبال این گروه و این نگاه صادر نشده است ، جریان های منحرف دیگری نظیر همین جریان انحرافی غائله های سال 88 و آشوب های آن روزها ، با دست گرفتن و تاکید بر انحراف این گروه سعی در پاک‌سازی خویش و منحرف کردن اذهان مردم از انحراف جریان منتسب به خودشان دارند.
مبارزه با انحراف خوب است. بنده هم حتی به قدر فهمم جریان ناهم ‌خوان موجود در دولت را دارای اندیشه های انحرافی می دانم و مطلقا از ایشان دفاع نخواهم کرد، 
اما مبارزه با انحراف از دست آنانی برمی‌آید که خود در مسیر مستقیم اند و یا منحرفانی که با اذعان به انحراف خویش راه توبه را برگزیده اند.
در حالی که امروز رهبری عزیز مانند تمام این دوران پرافتخار زعامتش مصر بر اجرای قوانین است، منحرفین مسبب غائله های سال 88 و جریان های منحرف شده در این سی ساله با شکوه، به طور هم‌افزایی تلاش دارند تا در پس انحراف این گروه اندک خود را مخفی نمایند . این مساله را ملت خواهند دید و دوران تاکتیک های سیاسی چنینی خیلی وقت است که گذشته است....

بی شک اخبار و شایعه های مطرح برای مشکلات احتمالی در روزهای آینده، حتی اگر بنیانی در جریان انحرافی موجود در دولت داشته باشد، به واسطه ی همین منحرفین سابقه دار در حال تقویت و حتی همکاری پشت پرده است.

برای آنان که اهل صلاح و حق اند می نویسم‌:  انحراف را تنها می توان به راه راست آزمود. صراط مستقیم جریان انقلاب... گرفتار بازی های گروه های منحرف نشوید......  

توضیح

از پست قبلی این بلاگ تا امروز قریب به دو ماهی می گذره و نمی تونم به راحتی فیلتر بودن سرویس بلاگر رو بهانه کنم.
تو این مدت خیلی بارها حرف ها و نوشته هایی داشتم ولی هر بار به دلایلی که تنبلی و عدم رغبت هم جزو اون ها به حساب میاد از گذاشتن اون ها توی بلاگ منصرف شدم و معمولا بعد از گذشت چند روز دیگه فرستادنشون رو لازم نمی دیدم! راستش حس می کنم هنوز جنبه ی بلاگ نویسی رو پیدا نکردم! :)  و البته نمی شه نادیده گرفت حضور بلاگ یانون دیزاین رو که پست گذاشتن توی اون با این که کاری ساده و همین طوریه اما گاهی آدم رو قانع می کنه که دیگه به نوشتن نپردازه.
در هر صورت دوباره می خوام شروع کنم و اگه این بار هم کم کم فراموشم بشه شاید دیگه این کار رو بذارم کنار.....
یه توضیح ماوقع بود! همین.