۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

لا تقم فیه ابدا....ا

استودیوی طراحی راکس (Rux) یک استودیوی طراحی نیویورکی‌ست!
وقتی به سایت راکس مراجعه می‌کنید، می‌بینید که سابقه‌ی طراحی این استودیو از طراحی فضاهای شهری تا بطری مشروب تا حتی وسایل جنسی در نوسان است! همین راکس دعوت می‌شود تا بیاید و برای امارات متحده عربی اسلامی طرح مسجد بدهد!!!

این استودیو توسط یک مرکز طراحی اماراتی، دعوت می‌شود که بیاید و برای بافت عربی اماراتی، طرح یک مسجد شهری بدهد!
فکر کنید!
طرحی برای عبادت‌گاه اسلام و مسلمانان توسط استودیویی که برایش فرق نمی‌کند بطری ودکا طراحی کند یا مسجد!!!
نتیجه‌ی این چالش عینی می‌شود این:

" مسجد زوال‌یافته طراحی‌شده توسط استودیوی راکس "

مسجد راکس (شرمنده‌ام از بردن نام مسجد برای این بنا.....) بنابرتاکید استودیوی راکس بر پرسپکتیو یک نقطه‌ای تند آن، نام "ونیشینگ ماسک" را بر خود گرفته‌است؛ عبارت "vanishing mosque" مسجدی را که پرسپکتیوی تا بی‌نهایت را ایجاد کرده‌است مورد نظر دارد اما به خوش‌ذوقی یا شاید بدذوقی نویسنده که بنده باشم، مسجد زوال یافته ترجمه شده! :)
شاید اگر به یکی از این مدیران داخلی کشور اسلامی خودمان هم این طرح را ارائه‌دهند و برای‌شان چرب‌زبانی کنند که
"بعله! این پرسپکتیو و عمق تا بی‌نهایت آن، خبر از پیوستن مخلوقات کوچک به بی‌نهایت هستی، خبر از معراج مومن، خبر از چه و چه دارد!"،
خیلی خیلی راحت خودکار باکلاس‌شان را درآورد و امضایی مفت و مجانی پای این طرح بیاندازد و چندین میلیارد پول یامفت بیت‌المال را صرف آن کند! هر چه می‌کشیم از کوته‌نگری می کشیم!

"دید در شب و نورپردازی مسجد زوال‌یافته‌ی راکس"

حالا بیایید با هم دوری دور بنای این طرح بزنیم! کمی دقیق تر....



"این عرشه‌ی تیز ناهنجار می‌شود نماد خضوع مسلمانان اماراتی در مقابل خداوند بزرگ!!! آن هم به عنوان نمادی شهری که در همه‌ی عرصه‌های زندگی شهری خود را نشان می‌دهد"



" استودیوی راکس آمده و در حاشیه و پیرامون مکان نماز، رواق‌هایی تجاری طراحی کرده‌است. طراحی این رواق‌ها به طوری صورت گرفته که اولا در مقابل رکوع و سجود نمازگزاران، رو کرده‌است و در واقع نمازخوانان به سمت این مکان‌ها سجده می کنند و در ثانی هیچ تلاشی برای جداسازی عرصه‌های عبادی و تجاری  نشده‌است.
جالب آن‌جاست که درک اندک راکس از اسلام منجر به آن شده که در ارائه‌ی طرح، این چنین اسلام و نمازگزاران مسلمان را به سخره بگیرد!!! (تصویر بالا)  "                                                                                



" طرح مسجد زوال‌یافته‌ی راکس، به جای پرداختن به موضوع طرح، به بهانه‌ای برای بازی‌های فرمی و کانسپچوال برای طراح تبدیل شده است! این مساله به وضوح در طراحی عرشه‌ی تیز طرح و حوض واقع در زیر آن و کنتراست بالای هندسه و طرح موجود با بافت شهری به خوبی مشهود است. "


" مناری شفاف، در قسمت پشتی طرح " 



" پلان عمومی طرح"

مسجد راکس، به وضوح نماد تقابل میان ایمان به خداوند و عالم‌غیب و اعتمادبه‌نفس انسانی‌ست.
این چنین مسجد بودن این بنا در مقابل نفس اماره‌ی طراح و تمایل شهوانی او به دیده شدن و متفاوت بودن، زوال یافته است!
این پروژه که از منظر نمادشناسانی - که این روزها خیلی‌خیلی هم بازارشان گرم است- سرشار از نمادهای یهودی و منطبق بر الگوهای فراماسونری‌ست، سوای از این حرف‌ها، تنها چیزی را که در خود ندارد، بندگی و خضوع مومنانه است.

طراحی استودیوی راکس در این پروژه به خوبی نشان می‌دهد که نگاه مبتنی بر بی‌اخلاقی و بداخلاقی غربی و بنا شده بر نگرش‌های غیرتوحیدی انسان مدارانه، چگونه می‌تواند از یک عبادت گاه - که به منظور خضوع آدمی در مقابل خالق بی‌کران هستی طراحی می‌شود -، فضایی عصیان‌گر و پرخاش جو بسازد که به وضوح به سوی عالم بالا دست تعرض و تعدی برآورده است. (به حس برآمده از حضور عرشه‌ی تیز روبه قبله‌ی بنا توجه کنید!)
استودیوی راکس آن قدر در این طرح، مشغول دنیاپرستی و  نفس‌گرایی‌ست که حتی اولیه‌های احکامی عبادت مسلمانان را نادیده می‌گیرد و امام جماعت مسلمین را در نوک عرشه‌ای تیز و نابه‌هنجار بالاتر از تمامی عبادت کنندگان اقتداکرده به او، قرار می‌دهد!

- تازه این حرف در حالی‌ست که ما از احتمال هرگونه عمل حساب شده مبتنی بر تعبد شیطان در طراحی این مسجد به دیده‌ی عفو گذر کرده ایم!!!! -

طرح مذکور که حتی شرایط اقلیمی منطقه‌ی امارات را نیز در خود لحاظ نکرده است، موضوع اول بحث این چکامه نیست.
نوک پیکان این نقد به سوی خودمان یعنی مسلمانان است!
به در گفتم که دیوار بشنود!

امان از این خودباختگی فرهنگی مسلمان عرب حاشیه‌ی خلیج که این چنین رکب می‌خورد از استودیوی راکس نیویورکی!!
امان............

« لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه! »
مسجدی که از ابتدا بر تقوای الاهی بنا شده‌باشد، مسجدی‌ست که شایسته است در آن به عبادت مشغول شوی! در آن قیام کنی! آن را اقامه کنی!!!!

«انما یعمر مساجد الله من آمن بالله و الیوم الاخر و اقام الصلوه و اتی الزکوه .....»
تنها کسی که ایمان دارد به خدا و روز قیامت و در عین حال به دستورات عملی دین پایبند باشد اجازه دارد مسجد بسازد....!!!

آی جناب شهردار بسیجی سرِدار تهران!
آی مدیر فرهنگی شهرداری تهران!
آی هیئت های امنای مساجد تهران!
شما که شکم‌گنده های اماراتی نیستید که پول حرام و چرب و شیرین دنیا آن قدر مست‌تان کرده باشد که  نفهمید این کلام صریح خداوندی را!!!

چرا مسجد می سازید بی آن که اصلا لحاظ کنید که این جناب طراح، پاکی و طهارت و تقوا حالیش می شود یا نه!!!!!؟
چرا کمیته‌ای، کارگروهی، آیین‌نامه‌ای ندارید که ایمان محک بزند! تقوا محک بزند!؟
گناه نمی‌شویم! اما چشم بستن بر واقعیت‌ها، خیلی خیلی جاهلانه است!
تقوا نمی‌فهمید! لااقل ظواهر را چرا نگاه نمی‌دارید!!!؟ که « من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب... »

شهرداری فخیمه‌ی تهران، به قصد تقرب به که(؟) (نمی دانم!!!!) می‌آید و هر معمار معروفی می یابد برایش یک پروژه‌ی مسجد چاق می‌کند، و آن معمار از همه جا خوب باخبر هم فرصت مناسب می‌یابد تا با این هزینه‌ی یامفت بیت‌المالی و فرصت نافهمی و درک اندک مسئول شهری، اثری متفاوت و مقبول محافل مذخرف دانشگاهی و رسانه‌ای خلق کند!
نتیجه‌اش می‌شود این اتودهای بی‌وضویی که هر روز در گوشه‌وکنار تهران و شهرهای بزرگ به نام مسجد ساخته می‌شوند!
نتیجه‌اش می‌شود مسجد امام رضای جناب شکوفی تقاطع خیابان انقلاب و گرگان!
یا آن اتود بی ربط جناب دانشمیر برای مسجد تئاتر شهر!!!

بعد می گوییم چرا نمازها و مسجدها صفا ندارند مانند گذشته!!
برادر جان! لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه.....

حالا بیا و آیین نامه بده و گنبد و مناره الزامی کن و کتاب بنویس و مبانی معماری اسلام دربیاور و مدام قمپز رسانه ای در کن! خانه از پای بست ویران ست......


------------------
- دادم در آمد از دست این هیکل مشرکانه‌ای که به نام مسجد پست مدرن دارد در تقاطع خیابان انقلاب با نامجو ساخته می‌شود! جناب مهندس شکوفی!!!!!
درباره‌اش بخوانید : هر چند اندک را + + +

- به عمد به نقد معماری جناب شکوفی نپرداختم! راستش شان کلامی را که از قرآن دارد حرف می‌زند را بالاتر از آن می‌دانم که کار این آقا را نقد کنم! اثری تقلیدی و کم ارزش و سراسر خودباختگی!!!
لااقل اثر راکس کپی برداری نبود و خودباخته هم نبود! که راکس کار خود را درست انجام داده!!!
حرفم با مسئولان بود و مردم و ریش‌سفیدان هیئت‌های امنا و جامعه‌ی حزب خداوند! که برسانید به گوش هم این را، که :
خدا می‌خواهد مسجدش را مومنان بسازند! خدا مسجدهای دهن پرکن پرطمطراق بی روح و رسانه‌ای نمی‌خواهد! برسانید به گوش همه .....




- فدای معمار عارف، استاد لرزاده بشوم که معرفت مومنانه‌اش او را معمار بیش از ششصد مسجد در ایران کرد! به نظرم....
صفای مسجد امام حسین (ع) اش مگر دادم فرونشاند!   

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

25 فوریه 2010

بیست و پنج فوریه‌ی دوهزارو ده میلادی،
برای یکی از دوستانم نوشتم :

" سیل عظیمی در راهه که وقتی بیاد جز درختان ریشه دار سال های دور، از ویران‌گری اون در امون نیستند! چه کنیم با ریشه های یکی دوروزه‌مون! ما نهایتا ریحون های خوش عطر نازک‌نارنجی!
.....
اما حقیقتی که داره رخ می ده بزرگ‌تر از این هاست! 
به خدا فرصت خیلی کمه! باید انتخاب کرد...
..... "

اون روز، باور نکرد؛
حداقل اون قدر که باید، باور نکرد.... 
امروز خیلی خیلی خیلی باورکردنی تر شده این حرف. هرچند او این جا رو نمی خوونه 
و هرچند اگر هم روزی بخونه، باز هم اون قدر که باید باور نمی کنه!

اما دعا می کنم، روزی که باورکرد، دیر نشده باشه............

--------------------------------
پی نوشت:
من و تویی که باور داشتیم، هیچ فکر می کردیم این قدر سریع !!!؟
هیچ فکر می کردیم ؟
همه می دونیم که فرصت خیلی کمه!
کمر ببندیم به تقوا؛ 
که " من یتق الله یجعل له مخرجا؛ و یرزقه من حیث لا یحتسب! و من یتوکل علی الله فهو حسبه......." طلاق 2/3

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

غربت را عشق است

برای تو می‌نویسم رفیق جانی! مرد یخی!
تصور بودن در اکثریت خیلی سخت‌ست. خیلی‌خیلی سخت‌تر از بودن در اقلیت....
این که بدانی باید از اکثریت دفاع کنی، آرام نباشی و با آن چه رخ می‌دهد صادقانه برخورد کنی!
این که نخواهی ژست "خیلی می‌دانم‌ها" را بگیری! ژست آن‌ها که می‌دانند پشت پرده دست همه در یک کاسه است!
این که خود را نخواهی از امت اسلام جدا کنی! پس با روستایی و شهری، با ایرانی و عراقی و فلسطینی و مصری هم‌درد ببینی خودت را! پس نفرتت باید بگیرد از او که با غیظ فریاد می‌زند که نه غزه، نه لبنان... هم او که حتی این قدر هم شعور ندارد که نمی‌داند این یعنی نه ایران! در این جهان جهانی‌شده....
این که سارتر و نیچه به دست نگیری و خودنمایی نکنی! این که جلوی خود را بگیری و موهایت را بلند نکنی. :) 
این که مانند همه چایی قندپهلو بخوری و قید نسکافه و کافی‌میکس را بزنی! این که جلوی خودت را بگیری و کلمات انگلیسی بلغور نکنی ... مثل کفترچایی ها که دانه بلغور می‌کنند!!!  با آن که گاهی ذهن‌ت تنها انگلیسی می داند!
خیلی سخت است تصور در اکثریت بودن ...

غربت را عشق است!
امید از برای بچه‌های شیعه.... 
که امروز اگرچه معترضین و مخالفینی که در مقابله هستند، واقعا شرم‌گینانه اندک‌ند اما غریب شیعه است! 
غریب کسی‌ست که فهمیده نمی‌شود... 
در غیر ایران این حرف خوب فهمیده می‌شود اما در ایران....
در ایران غریب اکثریتی‌ست که اقلیتی خودخواه و البته متوهم، نمی پذیرند رای‌ش را.....
غریب روستایی و شهرستانی‌هایی هستند که صاحبان این ملک‌ند، اگر هیکل متعفن شهرنشینان از اصل‌بریده بگذارد نفسی بکشند!
غریب هفتاد میلیونی‌ست که رسانه ندارد!
غریب مولایی ست که زیردستان‌ش نمی خوانند فرمان‌ش را
مولا خیر کثیر است و همه گان در مقابل او اندک ، وای از جماعت کوچکی که در مقابل مولا‌ی بزرگ‌شان ، ادعا دارند.

نگران مباش مرد یخی! شیعه هر جا که باشد تنهاست و جز مولای خود، کسی را ندارد......

-------------------------------
پی نوشت:
مرد یخی یکی از دوستان ناشناس اینترنتی بنده است! نه که بشناسمش! نه این که او بشناسدم! اما تجربه ای خیلی خیلی مشابه نزدیک‌مان کرده.... او خارج از ایران و من در درون ایران..... 

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

دل درد

روزی که بلاگ رو ساختم فکر می کردم باید از هنر بنویسم! فقط...
کم کمک دستم آمد که بلاگ بلاگ است و هرچه هر زمان مشغولت کرده را پذیراست و به ناچار، منی که خیلی اوقاتم مشغول هنر و مباحث هنر است از هنر خواهم نوشت.
این روزها گرم سودایی دیگرم ناچار..........

-----------------
گرم آزمایشم‌ این روزها. فتنه! آزمایشی که دامن امت مرا گرفته و یکی یکی دارد آزموده پس می دهد!
خیلی از دوستان م را در این آزمون بزرگ جا گذاشتم! "ح" را! "ر" را! "ف"، "ش"، "ه"، "ر"، "ع"، "ح"، "ع"، "م"، "ع"، "ع"، "م"، "ا"، "ک"، "ا"، ".......
نه که فکر کنی این عزیزانم خیلی پای محکم داشتند پیش از این ها ها! نه. دوستان م میانه بودند! انتخاب داشتند پیش روشان ......
نه که فکر کنی دوست‌شان ندارم دیگر! نه... کمتر گوش شنوا دارند و گرنه دلم از همیشه بیشتر برای شان می تپد. 

این نماز جمعه که آقا آمد خیلی خیلی خیلی دلم روشن تر از همیشه شد. یقین کردم که انقلاب راه خود را در پیش گرفته تا تحویل امانت. دلم یک دنیا باز شد. خیالم از بابت انقلاب آسوده شد! مطمئن شدم که قطار انقلاب دیگر نخواهد ایستاد و بعد...
بعد تنگ شد.
تک تک این حرف های کوتاه را که در "" نوشتم، پیش چشمم آوردم! آخر هر کدام‌شان برای خود قامتی دارد! از "ک" پانزده ساله تا "ف"  نمی دانم! 
خیلی تنگ شد دلم برای‌شان! خیلی دلم گرفت .... که نمی توانند که نمی خواهند که بازی خورده اند. که ....
که از دست من برای‌شان کاری نیامده! که من می توانستم شاید -که تقلا می کردم! خودم را می زدم! نجات شان می دادم! می‌گرفتم‌شان ! شده سیلی محکمی هم می زدم‌شان! حلال‌شان اگر در جواب دوصد سیلی می زدنم ولی چشم باز می کردند!- من می‌توانستم شاید!


خیلی دلم گرفته!
دیروز بیست و پنجم بهمن ماه که آن دو نانجیب و عقبه‌ی منحوسشان دوباره دوستان مرا بازی دادند ، دوباره دلم به غایت گرفت! خیلی هواشان را کردم! خیلی دعاشان...
بالاترین را چک می کردم! برای من که رفته بودم و دیده بودم خیابان انقلاب را و جمعیت پراکنده‌ی  اندک‌شان را؛ برای من داغ‌های بالاترین آب سردی بود! می دیدم دوباره همین دوستان عزیزم را که بازی می خورند! فقط نفرینش می کردم این دروغ‌گوی بی‌شرف را..........
این سایت ملوث منحوس آن قدر دلم را درد آورد و هوایی دوستانم کرد که عاقش کردم و شاید همین عاق بود که دقیقه‌ای بعد پیاده‌اش کرد و دیگر بالا نیامد که نیامد!!؟
دلم درد‌ آمد! به خاطره ی سال های آغاز ابتدایی! حمید و محمد وحامد و علی و امین و ......
به خاطره‌ی دوران راه‌نمایی ، به یاد بحث‌های تا نیمه‌شب دبیرستان! به یاد حافظ و رضا و محمود و علی و مجید و ...
و بیشتر از همه به خاطره‌ی دوران عجیب دانش‌گاه دلم درد آمد. نام از دوستان دانش‌گاهم نمی برم! چه این‌که هر کدام‌شان اگر روزی بخوانند این درددل نیمه شبم را، خودشان می دانند برای هر کدام‌شان چقدر دیروز دلم درد آمده!

دعاشان کردم.
از آن ها نیستم که هرچه سبزی ببینم همه را به یک تیغ بزنم! دوستان من غالبا برگ‌های زردی بودند که هنوز اتصالشان به ساقه سبز بود و امید پُر بود در نگاه‌هاشان! این نامردها که آمدند با یک قلم مو سبز دروغ روی برگ برگ شان را پوشاندند! ماندند دوستان من و محرومی از آفتاب!
امیدم به سبزی دوباره شان از همیشه کم‌تر است و طلب م بیشتر!

آی ! آشنا که می شناسی مرا.....
آزمایش ها سخت تر از این ها می شود. دریاب !
بپرس! ایمان‌ت را دریاب!
خودت را دریاب!

به جای تو من برایمان دعا می کنم!
که خدایا اگر می خواهم بیدار شوم ، اسبابش را فراهم کن! وگرنه مرگم را برسان تا بارم بیش از این نباشد.

يا من لا تنقضي عجائب عظمته ، صل علي محمد و اله ، واحجبنا عن الالحاد في عظمتك . و يا من لا تنتهي مدة ملكه ، صل علي محمد و اله ، و اعتق رقابنا من نقمتك . و يا من لا تفني خزائن رحمته ، صل علي محمد و اله ، و اجعل لنا نصيبا في رحمتك . و يا من تنقطع دون رؤيته الابصار ، صل علي محمد و اله ، و ادننا الي قربك . و يا من تصغر عند خطره الاخطار ، صل علي محمد و اله ، و كرمنا عليك . و يا من تظهر عنده بواطن الاخبار ، صل علي محمد و اله ، و لا تفضحنا لديك . اللهم اغننا عن هبة الوهابين بهبتك ، و اكفنا وحشة القاطعين بصلتك حتي لا نرغب الي احد مع بذلك ، و لا نستوحش من احد مع فضلك . اللهم فصل علي محمد و اله ، و كد لنا و لا تكد علينا ، و امكر لنا و لا تمكر بنا ، و ادل لنا و لا تدل منا .
اللهم صل علي محمد و اله ، و قنا منك ، و احفظنا بك ، و اهدنا اليك ، و لا تباعدنا عنك ،
ان من تقه يسلم ، و من تهده يعلم ، و من تقربه اليك يغنم

-------------
این روزها فقط مگر صحیفه به دادم برسد................

راستی : گرچه برای دوستانم ناراحتم و دعاشان می کنم! اما خدا را شکر که اگر هم امروز یکی از دوستان من ، از دوستان انقلاب اسلامی کم شده، جایش ده‌ تا افزوده شده! الحمدلله.....   این را امسال از الله اکبر شب بیست ودو بهمن و راه‌پیمایی روز انقلاب به یقین فهمیدم........


۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

کودکِ آقا

آقا، آقا بود؛ آقای آسمان‌ها و زمین
اما به کودکان که می‌رسید، بچه می‌شد انگار!
زودتر می پرید و سلام می‌کرد، به بازی‌هاشان وارد می‌شد!
حکم‌شان می‌شد گاهی.
به حسن و حسین‌ش کولی می داد؛ حتی سر نماز.....

می‌گفت بچه‌ها را دوست دارم! بی‌دلیل نمی‌گفت این را
« که با خاک بازی می‌کنند، 
که بسیار گریه می‌کنند ؛
که چیزی برای فردایشان ذخیره نمی‌کنند
که هر چه در بازی می‌سازند بعد آن همه را خراب می‌کنند؛ 
دل نمی‌بندند به دنیا؛
دعوا که کردند با هم، زود آشتی‌شان می‌شود، بی‌معطلی، »

همین آقای دوست داشتنی،
حسن‌ش؛
حسن کودک‌ش،
بعد او غمی برداشت بر گرده‌ی کوچک‌ش،
در کوچه‌های تنگ مدینه، 
که تا عمر داشت کسی خنده را بر لبش ندید؛
تا عمر داشت آشتی‌اش نشد با آن نامردها....

السلام علیک یابن رسول الله...

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

بت بت‌شکن

بچه های سمپاد خوب می شناسندش!
بعضی مریدش بودند حتی!
ولی من تنها از پس چند شعر و یک نام می شناسمش! 
احمد محبی آشتیانی.
کسی که با چند شعر و تنها چند شعر خوب می فهمی اش! که عاشق است اما نه عاشق هر کسی....
احمد محبی آشتیانی -حداقل آن محبی آشتیانی جوانی که در پس اشعارش می شناسمش- عاشق پیرمردی هشتاد ساله است؛
نه فقط احمد که بسیاری از هم‌نسلان‌ش هم دل و دین در گرو محراب ابروی همین پیرمرد عاشق هشتاد ساله باخته اند؛
نه هم‌نسلان احمد که تا دنیا دنیاست ، پیرمرد عاشق سرگشته فراوان دارد.....

پیرمرد بت بود برای نسلی؛ بتی بزرگ که بت های نفس امتی را ابراهیم وار شکست!
دوازدهم بهمن ماه بود که پای بر چشم امت گذاشت. 

×××

از محبی آشتیانی عاشقانه در مدح و نیاز به معشوق هشتادساله اش فراوان ست ، بخشی از یکی را به هوای همین دوازدهم بهمن ماه برایتان می گذارم.....

به ستبری ابروی یار من ....